متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های ب جان عزیزم | الهام فرجی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بریوان
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 560
  • برچسب‌ها
    دلنوشته
  • کاربران تگ شده هیچ

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام اثر: ب جان عزیزم
به قلم: الهام فرجی (بریوان)
***
مقدمه:
آخرین کلمات عاشقانه‌ام بر روی کاغذی که هیچ‌گاه نمی‌خوانی‌اش، خواهد آمد.
هر روز با خیالِ خام خود اشک ریختم، تا گل‌های قالی از غم نبودت پژمرده نشوند
و تو امّا حواست پی گونه‌های گل داده‌اش بود.
حرفی نیست.
ملالی نیست!
فقط نگذار ترک هیچ اناری،
بی‌رحمانه رنگ سرخ نگرانی را بر چهره‌ات بپاشد.
من مانند تمام وقت‌هایی که هرگز نبودم، خواهم رفت
و برای زمستان سرد و سفر پیش رویت جای رویا شعر خواهم بافت... .

پ.ن: برای معشوقی که هیچ وقت دوست داشتن را از چشمانم نخواند.
 
آخرین ویرایش

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
عزیزِ جان بی‌اعتنایِ من،
پیچکِ هر دم فراریِ من،
چهارمین زمستان هم گذشت و داغِ بودنت بر دلم ماند.
با خود می‌گفتم؛
یک روز بلاخره خواهی آمد و با آفتاب نگاهت،
شرم نگاه یخ زده‌ام آب خواهد شد.
شوق زندگی در رگ‌هایم شکوفه خواهد داد
و از تجسم رویاهای کال نرسیده،
به واقعیت آغوشی که هیچگاه پناهگام نشد.
پناه خواهم برد.
اما نیامدی.
نیامدی
و این دخمه‌ی ویرانِ دور افتاده‌ی کور،
کجا رنگ آبادی به خود خواهد دید؟
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
بهمن ماه... !
آخ از این بهمن ماه شوم غارتگری که،
تمام لحظات باهم بودن‌مان را یک‌جا بلعیده است.
آیا می‌شود هر شب تار و پود آدمیزاد آتش بگیرید
و صبح به هنگام طلوع،
هیچ‌کَس بوی جزغاله شدن قلب را نشوند؟
آتش گرفته‌ام.
جزغاله شده‌ام
و به یاد تمام وداع‌هایی که نشد هم را در آغوش بگیریم و بوسه‌های آغشته به اشک‌های بیچگارگی‌مان را بر سر و صورت هم بنشانیم،
هر سی روز نحس،
بهمن‌ها را پشت سر هم می‌کشم
و دود درماندگی‌ام،
در چشمان بی‌فروغ خودم خواهد رفت.
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
کتمان‌گرم،
پنهان‌کارم،
چون مادری که در سرمای استخوان‌سوز دلواپس فرزندش است،
همیشه احساسات لعنتی‌ام را خوب پوشانده‌ام... .
کاش کلمات و نگاهم کمی عریان‌تر بودند.
مرا ببخش!
مرا ببخش که از بیم ریزش و فرو ریختن غرور باقی مانده‌ام،
شهامت گفتن هیچ‌کدام از کوه‌های ناگفته‌ی دلم را به تو نداشتم.
من ترسو بودم،
من ترسو هستم،
من ترسو خواهم ماند
و رخت عزای اتفاق‌های نیافتاده،
تا ابد و یک روز بر تنم زار خواهد زد.
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
کاش من درخت بودم،
کاش من درخت کنار خانه‌یتان بودم.
کاش جای دست، شاخه‌های بلند داشتم و هر روز از پشت پنجره،
تو را نوازش می‌کردم و برایت سیب می‌آوردم.
کاش من درخت بودم؛
با تنه‌ای تنومند،
تا هر روز سایه‌ام بر اتاقت می‌افتاد.
کاش من درخت بودم،
تا شاید روزی بیم خزان زدگی‌ام به دلت می‌افتاد.
کاش من درخت بودم؛
امّا تنها شباهتم به درخت،
نداشتن پای رفتن است.
تا به امروز عمق فاجعه را احساس نکرده بودم.
من تنهایم،
من تنها مانده‌ام،
زوال عقلی‌ام قابل انکار نیست
و دیگر دست‌های یخ زده‌ام گرم نخواهد شد.
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
احساس تکه‌تکه بودن می‌کنم.
متلاشی‌ شده‌ام.
دیشب با خودم فکر می‌کردم،
کاش می‌توانستم گوش‌های مادرت را بی‌آن‌که کسی بفهمد برای خودم بردارم.
آن‌ وقت می‌توانستم با خیال راحت به صدایی که سالی یک‌ بار نصیبم می‌شود،
گوش کنم و شب‌ها جای کپه‌ی مرگ گذاشتن،
با خیال راحت بخوابم.
شاید هم بهتر بود دست‌های پدرت را بردارم؛
دست‌هایی که برای آخرین‌ بار شانه‌های خمیده‌ات را دربرگرفت و به تو قول حمایت تمام عیار داد.
کاش می‌توانستم تمامی اعضای به تو رسیده‌ی اعضای خانواده‌ات را برای خودم بردارم.
امّا من چه هستم؟
من چه دارم؟
جز چشم‌هایی که مرتب پر و خالی می‌شود و در انتظار روزهایی که قرار نیست هیچ وقت بیایند،
خواهند پوسید... .
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
وقتی از تو می‌پرسند، خودم را به تمام کوچه پس کوچه‌های علی چپ می‌زنم
و با لب‌هایی که به زور کش می‌آیند، لبخند می‌زنم و می‌گویم
چه شایعات مضحکی!
من و او؟ هرگز نمی‌شود!
او تنها ابری گذراست
و بعد در گوشه‌ی اتاقی که سقفش دیدی به آسمان ندارد، به حال خودم و ابری که گذراست و نمی‌شود حتی دیدش گریه می‌کنم.
عزیزترینم!
اگر حرف‌هایم به گوشت رسید،
یک وقت با خودت فکر نکنی که قلب بیچاره‌ام در فکر پس زدنت است.
من فقط تنم زخمیست و خسته‌ام و نمی‌توانم برای این مردم توضیح دهم که چطور می‌شود بدون امید، فردی را دوست داشت و انتظار دوست داشته شدن نداشت.
من فقط حوصله‌ی نصایح احمقانه‌ای که می‌گویند باید تو را از قلبم بیرون کنم را ندارم.
من ناتوانم از گفتن به تمام آنهایی که نمی‌دانند این قلب دیگر در دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
دلم به حال خودم نه!
به حال لباس‌هایی که به شوق دیدن تویی که نیامدی پوشیده شد و عاقبت شومشان پرت شدن در ته کمد بود، می‌سوزد.
میخواستم یکبار در تمام عمرم زن باشم و زیر چشمانم سرمه بکشم،
اما گویی یادم رفته بود که سهم چشمان من از این چرخ فلک، تنها گریستن است.
دلم می‌خواست نگذارم عشق بیشتر از این مرا رسوا کند.
دلم می‌خواست دهان صدای درون مغزم را به هم بدوزم و یادت را در دریچه‌های تاریک حبس کنم.
اما خواستن که توانستن نیست!
آقای نزار قبانی می‌فرماید:
هر که در راه محبوبش بمیرد شهید است!
من اگر شهید راه تو هم نباشم،
حداقل می‌دانم بعد از مرگم همه طرح چهره‌ات را روی چشمانم خواهند دید.
تو بیشتر از خون در رگ‌هایم جاری هستی و بعد اصابت گلوله به تنم،
مردم خون که نه! بلکه تو را می‌بینند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

بریوان

رفیق جدید انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
90
پسندها
1,144
امتیازها
6,313
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
معلم ادبیاتمان می‌گوید:
بالاتر از سیاهی رنگی نیست و کسی که به آن مرحله برسد، خواهد گفت سیاهی‌ها یکی‌اند و دیگر کجا باشد، تفاوتی ندارند!
چطور می‌توان گفت سیاهی‌ها یکی‌اند؟
اگر سیاهی‌ها تفاوتی ندارند، چه میشد جای سپری کردن ابد و یک روز گور روح خویش، در آسمان شب چشمان تو محبوس می‌شدم؟
چطور بنویسم که فراق جانکاه است و تو فارغ از حال من، به ساختن آینده‌ای که جایی برای من ندارد، می‌اندیشی؟
سال‌ها بعد به دختری که هیچ‌گاه نخواهم داشت خواهم گفت که نباید عاشق مردی شود که وطنش را بیشتر از معشوقش دوست دارد.
کاش حالا که عاشق وطنت هستی، من تکه‌ای از تنت بودم که دور انداختنم جان‌سوز بود و محال!
اما هیچ نیستم.
حتی نمی‌توانم آن پوکه‌های بی‌اهمیت سر راهت باشم که آنقدر خوش شانس‌اند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا