- ارسالیها
- 90
- پسندها
- 1,144
- امتیازها
- 6,313
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #11
شنیدهام که بغض امانت نداده و سپیده دمی سخت وسط جمع گریستهای.
حتی فکر اینکه تو خسته باشی و به گریه بیافتی، مرا به کام مرگ دستان گرسنهی عزرائیل میکشاند.
عزیز جان درماندهام،
چشمان زیبای تو برای گریستن حیفاند و فقط باید گوشهای بنشینند و نوازش نگاهشان را تقدیم دنیا کنند.
میترسم انقدر نیایی و مرا نخواهی، آخر قصه گوشهای بنشینم و برایت « مرا خسته کردی و خود خسته رفتی» را بخوانم.
دستانم را برای در آغوش گرفتن تو دراز کردهام.
تو نمیبینی و تا ببینی شغالان گوشتم را میخورند و استخوانهای پوسیدهی جا مانده، دلت را به هم میزنند و فراریات میدهند.
تو محالترین دست نیافتنی منی، که دوست داشتم بدانم حالا که دستانت را از من شستهای، برای به دست آوردن کدام دستها، این چنین ویرانه به...
حتی فکر اینکه تو خسته باشی و به گریه بیافتی، مرا به کام مرگ دستان گرسنهی عزرائیل میکشاند.
عزیز جان درماندهام،
چشمان زیبای تو برای گریستن حیفاند و فقط باید گوشهای بنشینند و نوازش نگاهشان را تقدیم دنیا کنند.
میترسم انقدر نیایی و مرا نخواهی، آخر قصه گوشهای بنشینم و برایت « مرا خسته کردی و خود خسته رفتی» را بخوانم.
دستانم را برای در آغوش گرفتن تو دراز کردهام.
تو نمیبینی و تا ببینی شغالان گوشتم را میخورند و استخوانهای پوسیدهی جا مانده، دلت را به هم میزنند و فراریات میدهند.
تو محالترین دست نیافتنی منی، که دوست داشتم بدانم حالا که دستانت را از من شستهای، برای به دست آوردن کدام دستها، این چنین ویرانه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.