• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دره‌ تفنگ‌ها | ابوطالب زارع کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ناهیدزارع
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 207
  • کاربران تگ شده هیچ

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
3,054
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دره تفنگ‌ها
نام نویسنده:
ابوطالب زارع
ژانر رمان:
#عاشقانه
ناظر: Roshanak_QW R O SH A N A K
کد رمان: 5412


خلاصه:
در یکی ازعصر های شب جمعه ، دختری از طوایف ایل عشایر که در دامنه ی کوه بلندی چادر زده‌ بودند، تحت تاثیر فشارهای خانوادگی، تصمیم به خودکشی می گیرد. او تفنگ به دست به سمت‌ دره ای می رود، که سالها ایلش در آنجا اتراق می کردند، او به گذشته اش بر می گردد تا تصمیمش را نهایی کند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
24,447
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
3,054
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
عصر پنجشنبه، خود را در سایه‌‌ی کوه، خاکستری نشان می‌داد. صدای پایش در کنار چادر، علف ها را به کنجکاوی وا می‌داشت. چادرها، کلاغ‌های پراکنده‌ای به نظر می‌رسیدند که در دامن کوه نشسته بودند. چشمه‌ها، قلپ قلپ کنان، از میان سنگ‌ها راه باز می‌کردند و خروشیدن را می‌آموختند. سبزه‌ها به پای نمناکی خاک عطر می‌افشاندند و صمیمیت نشان می‌دادند. آواز پرنده‌های وحشی، که در بین انگشتان کوه لانه کرده بودند، به پایین سرازیر می شدند. رود همچنان در صدای زنان ایل چنگ نوازی می کرد. صدای به‌به بره‌ها و بزغاله‌ها در پای سیاه چاله‌ها‌، نماهنگی زیبا ساخته بود.
خورشید از روبروی چادرها سلام می‌داد و هر غروب در پشت آنها فرو می‌رفت و به بیداری فردا فکر می‌کرد .
نسیم، بازیگوشانه در سینه دره می‌پیچد و از شانه کوه بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
3,054
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بی‌بی در گوشه ‌ی چادر به جدا کردن پشم‌ها بر سر شانه خم شده بود. خمیدگی‌اش از خم ابروی او می‌گذشتند تا گذر زمان را ترسیم کند.
تجربه زیر پینه‌های دست پیرزن سر بلند کرده بودند و راه را بر کک و مک‌های نشسته در پشم‌ها بسته بودند. پیرزن سرگرم گذشته‌اش بود و زیر لب کلمات را می‌جوید.
صدای موزونی در چادر گر گرفته بود. نگاه او بی‌بی را در سایه چادر بدرقه می‌کرد. تا بیشتر به کارش دلگرم شود زمزمه‌ی پیرزن آواز سالیان دوری بود که عاشق شده بود و هیچ‌گاه پس از آن کسی نتوانسته بود جای خالی عشقش را پر کند.
کنار چادر مشک‌های آب آویزان بودند و تفنگ پدر در چادر به خواب رفته بود. چیزی برای گفتن نداشت ،دیشب دلش را حسابی خالی کرده بودند. سربی باروت در گوشه‌ی لبانش گویای شبی نفس گیر بود .
نگاه دختر به تفنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
3,054
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
تفنگ رابه سینه‌اش چسباند و خوب به ياد آورد وقتی پدرش باشوق تمام، نفس‌هایش را از زیر سبيل‌های بزرگ و کلفتش بیرون می‌داد و با غرور می‌گفت:
-صدای تفنگ، صدای مرد ایل است... صدای کوچ است... صدای ییلاق... صدای قشلاق است... .
آنجا که قطار فشنگ‌ها از گردنه‌ی شانه‌اش تا پیچ کمرش سوت می‌کشيدند و او را همراهی می‌کردند.
اشک از چشمان آیلار سرازیر شد. زندگی در ایل یعنی فرمانبرداری و سکوت در برابر مرد سیاه چادرش، بی‌آنکه اعتراضی در میان باشد.
تصمیم با تفنگ بود. هرکس را که می‌خواست عروس یا داماد می‌کرد و به بدرقه‌اش می‌رفت.
گریه ی آیلار سکوت سرد چادر را شکست. بی‌بی، دلنگران دختر را می پایید.
چروک‌های پیشانیش دوست داشتند زبان باز کنند و داستان هزار و یک شب دردهای بی‌بی را بازگو کنند.
زبان ظریفش حالا در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
3,054
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
آیلار برگشت واز پشت روسری گلنارش بی‌بی را تماشا کرد. اسرارش در صندوقچه‌ی کنار دست بی‌بی پنهان شده‌ بود. کسی به یک پيرزن شک نمی‌کرد که عشق در آستین او جا گرفته باشد. آن هم پیرزنی که زبان تفنگ را براحتی ترجمه می کرد.
نوشته های کسری برای آیلار سند مهمی بود از عشق او و اندیشه‌هایش در زمینه آزادی زنان ایل به سمت دگرگونه زیستند.
بر کنار روسری گلنارش یک مداد طلایی آویزان بود به نشانه ی دوست داشتن کسری و احترام او به انديشه‌هايش.
پدر آیلار چه می‌دانست که عشق می‌تواند قبل از خواب در سینه‌ی دخترش جا باز کند و چشم او را تا سحر گاه بیدار نگاه دارد. دست دخترش را بگیرد و زیر درختان بلوط وانار ته دره ببرد و بر تخته سنگی بنشاند و گرم صحبت‌شان شمع‌ها آب شوند و گرگ ها به رابطه ی پنهانی‌شان احترام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
3,054
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7


شب جمعه بود و این‌بار فرق می‌کرد. این شب، باید تا صبح گریه بزاید و شیون زنان، رگ‌های خشکیده‌ی سینه‌ی کوه را نرم کنند و شیر از لب هر بچه فرو بریزد.
پدر باید می‌فهمید که معامله‌ای گرانی کرده است و حس غرورش تا ساعتی دیگر با آب‌های رود به پای علفزارها پخش‌ می.شود.
مادرش را تجسم کرد که چگونه از حال می‌رود و زنان طایفه‌اش، دوباره او را به هوش می‌آوردند و شانه‌هایش را ماساژ می‌دادند و به زبان ترکی‌شان در اندوه او شریک می‌شدند. او گونه‌هایش را می‌خراشید و رود رود کنان بر زانوی خود دست ستم می‌زد و ناله‌اش دل بچه‌هایش رابه درد می‌آورد. حس می‌کرد که چگونه سیاه چادرش، رخت عزای او می‌شود.

آیلار تفنگ به دست از چادر خارج شد و گریه هایش با قدم‌هایش هماهنگ شدند تا زانوهایش را یاری کنند که از پا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ناهیدزارع

ناهیدزارع

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/7/20
ارسالی‌ها
220
پسندها
3,054
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
کسری از او پرسیده بود: کدام کتاب را بیشتر دوست دارد؟
و او بی‌آنکه فکر کند، گفته بود تاریخ.
کسری لبخند زده بود و به نشانه‌ی صحیح بودن سری تکان داده بود و توضیح داده بود که این تاریخ است که زندگی ما را برای آینده گان روایت می کند.
***
آیلار سر به تفنگ گذاشت.
سایه‌ی بلند و تیره رنگ کوه، در گرگ ومیش هوا حل شد.
زمزمه‌اش به روی زانوهایش می‌ریختند... البته... البته این تاریخ است که می‌تواند پیغام من را به گوش دختران ایلم برساند .
اگر من یک افسانه شوم، همیشه در تاريخ جاری خواهم بود. چه دخترانی که پیش از من آمدند و حالا نامی از آنها
نیست. البته... که تاریخ دوست داشتنی هست... .
دست هایش دوست داشتند از آغوش تفنگ دور شوند و انگشتانش حلقه در گردن مداد بيندازند و چند خطی از آخرین حس لحظات زندگیش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ناهیدزارع

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا