متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کرشیپتَر | ستایش باغیانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ocean angel
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 813
  • کاربران تگ شده هیچ

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کرشیپتَر
نام نویسنده:
ستایش باغیانی
ژانر رمان:
#علمی_تخیلی #عاشقانه
کد رمان: ۵۴۱۹
ناظر:
روحـــناهی ℛℴℎ

خلاصه:
زنگ خطر به صدا درمی‌آید و ناقوس ترس، لرزه بر اندام‌ها می‌اندازد!
«مراقب باشید؛ کرشیپتَر در کمین است»
و در آن هنگام که رازها از خواب سنجابی خود بیدار می‌شوند، انسانیت در قبرهای دست‌ساز می‌آرامد، بی‌اعتمادی سربه‌فلک می‌کشد و عشق در میان تاروپود محبت حبس می‌شود، او در میان انبوهی از کلمات رقصان، مستغرق می‌گردد.
نویسنده‌ای که با لغزاندن خودنویسی بر روی کاغذ نازک شیری، به درون قصه‌ی خود سفر کرده و برای نجات شخصیت‌های داستانش به تکاپو می‌افتد.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,466
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *chista*

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #3
کَرشِفت یا کرشفت مرغ، نام‌ یک‌ پرنده‌ی اسطوره‌ای در اساطیر‌ ایران است. کرشفت در بندهش مرغی معرفی شده است که سخن گفتن می‌داند. بنابراین روایت،کرشفت همتای سیمرغ، سرور همهء مرغان است. از کرشفت در فرگرد (فصل) دوم ندیداد، فقره۴۲، بانام کرشیپتَر یاد شده و نمودهای آن کمابیش همانند آله یا عقاب معرفی شده است. کرشفت در مفهوم اوستایی واژه کرشیپتَر به معنای《سیاه‌بال》است. آن‌هم از-karsiبه معنی سیاه وptar-به معنای بال گرفته شده است. کرشفت نام پرنده‌ی اساطیری گونه‌ای از شاهین (عقاب) که دارای بال‌های سیاه و چنگال‌های تیز و نیرومند است و برای همین هم هست به "آله" زبانزد گشکه است! آله نیرویی وَرجاوَندی خدایی و فرمانروایی.
مقدمه:
قلم از دلتنگی کاغذ، برآشفت و لب به سخن باز کرد. از نامه‌های عاشقانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #4
- میگم چشم صدفی تو هم خیلی خوب نقاشی می‌کشی!
برگشت و نگاه بدی به من انداخت که با ترس آب دهنم را قورت دادم و نگاهم را ازچشمان دو رنگ و ترسناکش گرفتم. کاموا را در بغلم انداخت و کارت عابر بانک را از دستم گرفت. نگاهم به جعبه‌ی خوشنویس که با نگین روی آن طرح داده شده بود برخورد کرد. دستم را به سمتش بردم و آن را برداشتم، در جعبه را باز کردم که با خوشنویس نقره‌ای رنگی که روی آن با نگین طرح داده شد مواجه شدم .
- این فروشیه.
کارت را به من داد و جا قلمی را از من گرفت و گفت:
- نه.
نا امید به خوشنویس خیره شدم. باشه‌ای گفتم و ناراحت کیسه کاموا را در کیف چرم قهوه‌ای رنگم فرو بردم و زیرلب خدافظی گفتم و به سمت درب قدم برداشتم، صدای زمزمه‌وارش را شنیدم:
- وایستا.
شال گردن فیروزه‌ای رنگم را بالاتر کشیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #5
- سلام مامان کجایی؟
- من اینجام.
صدایش را از آشپزخانه شنیدم با پوزخند نگاهم را از گل‌های کنار پذیرایی گرفتم و به چشمان سرد کوروش که روی پله‌های براق کرمی ایستاده بود نگاه کردم که پرسید:
- کجا بودی؟
بی‌توجه به او به سمت آشپزخانه حرکت کردم و از قالی‌های ماشینی با طرح‌های جورواجورشان عبور کردم و به سمت مادرم رفتم، که در آشپزخانه در حال چای خوردن بود.
- کاموا سرمه‌ای گرفتم خوبه؟
- دستت درد نکنه دل‌ آزارم.
ابروهای در هم فرو رفتند و باهم کشتی گرفتند:
- اسم من دلبره نه دل آزار.
استکان چایش را روی میز گذاشت و با خنده گفت:
- باشه دلبر.
خوبه‌ای گفتم و به سمت پله‌ها حرکت کردم که صدای مثلاً پدرم من را از راه ایستاند.
- پرسیدم کجا بودی؟
به سمت او برگشتم و بی‌احساس به او خیره شدم و گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #6
به خودم خندیدم برای خودم یک پا حاج فیروز بودم، فقط باید صورتم را با خروارها رنگ سیاه کنم تا قشگ مانند حاج فیروز شوم. سرمو تکون دادم تا این فکر‌ها از سرم بیرون بره حالا چه وقت فکر کردن به همچین چیز‌ها بود. خوشنویس را در دستم فشردم و آن را روی خط‌های مشکی دفترم رقصاندم. «سرزمینی پر درد و رنج با مردمانی خسته که منتظر یک منجی نشسته‌اند، منجی که بی‌خبر از همه چیز و همه جا مشغول زندگی کردن در میان آدم‌ها بود، آدم‌هایی که بی‌توجه به مردم و اطرافشان زندگی می‌کنند و هرجور که میلشان می‌کشد از آن‌ها استفاده می‌کنند و ما می‌بینیم که وضعیت الان کره زمینمان تعریفی ندارد می‌بینید؟! همه ما انسان‌ها به هم وصل هستیم و یک زنجیر را تشکیل دادیم ولی وای بر حال روزی که آن زنجیر از هم پاره شود و آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #7
این سوال‌های در ذهنم مرا آخر راحت نذاشت و آن را به زبان آوردم.
- من اینجا چه می‌کنم؟ اینجا کجاست؟!
چشمان بزرگ و تپلشان مانند انواع و اقسام رنگ‌ها بود، صورت‌های سبز رنگشان، قدی کوتاه حدود نیم متر، پاهای کوتاه و کم قطرشان که درست مانند هشت پا درهم پیچیده بود و لباس هایی شبیه به اولین انسان‌ها بر تن داشتند! لبانم را از هم باز کردم و رو به یکیشان گفتم:
- من دارم خواب می‌بینم؟ راستش را بگو.
به مانند مجسمه فقط به من خیره شده بودند. گویی دارم با عروسک خیمه شب بازی حرف می‌زنم. به دلیل قدهای کوتاهشان جلویشان روی زانویم نشستم و سعی کردم نگاهم به پاهای چندش‌آورشان نخورد! دست سردم را به طرف صورت یکی از آنها بردم و لپ تپل و سبز رنگش را لمس کردم. پوستش نرم و لطیف بود، درست مانند یک کودک!
- تو چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #8
یعنی این خواب نیست؟! این موجودات عجیب واقعی هستند؟! من در بین این‌ها گیر افتادم؟ نه این حتما خواب هست و بالاخره و به زودی به پایان می‌رسد. گویی در قصری بودم، قصر آبی! قصرهایی که در بچگی داخل کارتون‌ها می‌دیدم ولی به شکل پسرانه‌اش، از آویزهای جنس طلا گرفته تا پنجره‌های بزرگ شاهنشاهی‌اش. پسرک به حرف آمد:
- شما الان درون دنیای آدم فضایی‌ها هستید. دنیایی که خودتان با آن خودنویس خلق کرده‌اید.
آدم فضایی‌ها، اصلاً مگر ما آدم فضایی داریم؟ اگر بخواهم پاهای عجیب و هشتایی‌شان را فاکتور بگیرم، چهره‌هایشان اصلاً مانند آدم فضایی‌ها نبود. جدا از این موضوع داستان من درمورد آدم فضایی‌ها نبود! به گمانم این پسر بچه قصد به بازی گرفتن من را دارد؛ غافل از اینکه بنده گول حرف‌های بی‌معنیشان را نمی‌خورم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #9
و بعد با ذوق عجیبی خنده‌ی کودکانه‌ای کرد. با اینکه چیزی از حرف‌هایش را متوجه نشدم ولی دلم می‌خواست در بغلم بگیرمش و آن قدر فشارش دهم تا له شود! این پسر چقدر بلبل زبان و شیرین بود! سرم را تکان ریز دادم، حس غریبی داشتم. ولی حس ترس زیاد در من رخنه نکرده بود. چهره‌هایشان به قدری زیبا و مهربان بود که ترس زیادی در من ایجاد نمی‌کرد.
- اسم تو چیه؟
- نام من الکس هست.
باشنیدن صدایی سرم را چرخاندم و از جایم بلند شدم و به آینه‌ای که سخن می‌گفت، نگریستم.
آینه: جلو بیایید بانوی من!
دور و اطرافم را نگاه کردم و با تعجب دوباره به آینه خیره شدم. آیا آینه هم حرف می‌زند؟ مگر می‌شود! نفس‌هایم تند و رنگم پرید، دستانم سرد شده بود نمی‌دانم از ترس بود یا شکی که به من وارد شده بود؟!
- بامنی؟
- بله بانو.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

Ocean angel

شاعر انجمن
سطح
10
 
ارسالی‌ها
389
پسندها
1,213
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #10
با چشمان ریز شده پرسیدم:
- و‌ اگه قبول نکنم چی میشه؟
- ذهن شما پاک خواهد شد و شما به خانه‌ی خودتان باز خواهید گشت!
الکس با لحن غمگینی گفت:
- خواهش می‌کنم بانو قبول کنید جونمون در خطره.
کلافه و سردرگم، نفس عمیقی کشیدم. واقعا نمی‌فهمم که در اطرافم چه می‌گذرد! گیج بودم. حالم ناجور بود. ماموریت چرا بین این همه آدم من برای انجام این ماموریت انتخاب شده‌ام؟! حرف‌هایشان باورنکردنی بود. چطور است که حرف‌هایشان را قبول کنم تا بیشتر از کارهای عجیب غریبشان سر دربیارم؟
- فعلا زمان نیاز دارم تا فکر کنم... بعد از ماموریت من کجا میرم؟
آینه: شما به سرزمین خودتان بر می‌گردید.
دیگه حرف‌ها و سخنانشان از مرز شوخی و مسخره کردن گذشته بود و بوی حقیقت می‌داد. اگر حرف‌های آنها را باور کنم به کسی که برنمی‌خورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ocean angel

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا