• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کرشیپتَر | ستایش باغیانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ocean angel
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 1,034
  • کاربران تگ شده هیچ

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کرشیپتَر
نام نویسنده:
ستایش باغیانی
ژانر رمان:
#علمی_تخیلی #عاشقانه
کد رمان: ۵۴۱۹
ناظر: پرینز پرینز


خلاصه:
زنگ خطر به صدا درمی‌آید و ناقوس ترس، لرزه بر اندام‌ها می‌اندازد!
«مراقب باشید؛ کرشیپتَر در کمین است»
و در آن هنگام که رازها از خواب سنجابی خود بیدار می‌شوند، انسانیت در قبرهای دست‌ساز می‌آرامد، بی‌اعتمادی سربه‌فلک می‌کشد و عشق در میان تاروپود محبت حبس می‌شود، او در میان انبوهی از کلمات رقصان، مستغرق می‌گردد.
نویسنده‌ای که با لغزاندن خودنویسی بر روی کاغذ نازک شیری، به درون قصه‌ی خود سفر کرده و برای نجات شخصیت‌های داستانش به تکاپو می‌افتد.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

*chista*

مدیر بازنشسته‌ی کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/4/20
ارسالی‌ها
707
پسندها
11,478
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
سطح
21
 
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *chista*

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
در روزگاران کهن، پیش از آن‌که زبان آدمیان شکوفه کند، پرنده‌ای سیاه‌بال بر آسمان‌های ایران پر می‌زد. او را کرشفت می‌نامیدند؛ مرغی دانا که سخن گفتن می‌دانست و راز کلمات را از دل ایزدان به زمین آورد. روایت است که او نخستین بار اوستا را به زبان پرندگان خواند و آیین را میانشان گسترد.
می‌گفتند همتای سیمرغ است، فرمانروای همه مرغان؛ با بال‌هایی سیاه همچون شب و چنگالی نیرومند که یادآور عقاب آسمان‌ها بود. برخی او را «آله» می‌خواندند، نیرویی ازلی که شکوه و فرمانروایی را در پروازش پنهان کرده بود.
کرشفت تنها یک پرنده نبود، نگهبان کلمه بود. و شاید هنوز، در جایی دور، آخرین بازمانده‌اش در تنهایی پر می‌کشد و چشم‌به‌راه کسی‌ست که صدایش را بشنود.
مقدمه:
قلم از دلتنگی کاغذ، برآشفت و لب به سخن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- میگم چشم صدفی تو هم خیلی خوب نقاشی می‌کشی‌ ها!
برگشت و نگاهِ بدی به چشمانم انداخت که با خوف آبِ دهنم را قورت دادم و نگاهم را ازچشمان دو رنگ و ترسناکش گرفتم. کاموا را در آغوشم انداخت و کارت عابر بانکم را از دستم گرفت. روی میز، جعبه‌یِ خوشنویسی چشمم را گرفت؛ سطحش با نگین‌ نقش بسته بود. وسوسه شدم، درش را باز کردم. درونش خوشنویسی نقره‌ای بود، همان‌قدر براق و آراسته که جعبه‌اش بود.
- این فروشیه؟
کارت را به من داد و جعبه‌ی خوشنویسِ را از من گرفت و گفت:
- نه.
ناامید به خوشنویس خیره شدم. باشه‌ای گفتم و کیسه‌یِ کاموا را به داخلِ کیفم فرو بردم، زیرلب خداحافظی‌ای گفتم و به سمتِ درب قدم برداشتم، صدای زمزمه‌وارش را شنیدم که گفت:
- وایستا.
شال گردن فیروزه‌ای رنگم را بالاتر کشیدم و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- سلام، مامان کجایی؟
- اینجام.
صدایش را از آشپزخانه شنیدم با پوزخند نگاهم را از گل‌های کنار پذیرایی گرفتم و به چشمان سرد کوروش که روی پله‌های براق کرمی رنگ ایستاده بود نگاه کردم، پرسید:
- کجا بودی؟
بی‌توجه به او به سمتِ آشپزخانه به راه افتادم و از قالی‌های سنتی که طرح‌ِ جورواجورشان ذهنت را درگیر می‌کرد عبور کردم و به سمت مادرم رفتم، داخلِ آشپزخانه در حال چای خوردن بود.
- کاموا سرمه‌ای گرفتم خوبه؟
- دستت درد نکنه دل‌ آزارم.
ابروهایم در هم فرو رفتند و به گره‌ای دچار شدند:
- اسم من دلبره نه دل آزار.
استکان چایش را روی میز گذاشت و با خنده گفت:
- باشه دلبر.
خوبه‌ای گفتم و به سویِ پله‌ها راهی شدم، صدایِ فردی که واژه‌یِ پدر را برایم به یدک می‌کشد مرا ز راه رفتن ایستاند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
به خودم خندیدم، برای خودم یک پا حاج فیروز بودم فقط باید صورتم را با خروارها رنگ سیاه می‌کردم تا قشنگ همانند حاجی فیروز شوم. سرم را تکانِ ریزی دادم تا از افکارِ پراکنده‌ام خارج شوم، حالا چه وقتِ فکر کردن به همچین چیز‌ها بود. خوشنویس را در دستم فشردم و آن را روی خط‌های مشکی دفترم رقصاندم.  «سرزمینی پر درد و رنج با مردمانی خسته که منتظر یک منجی نشسته‌اند، منجی‌ای که بی‌خبر از همه چیز و همه‌جا مشغول زندگی کردن در میان آدم‌ها بود، آدم‌هایی که بی‌توجه به مردم و محیطِ اطرافشان زندگی می‌کنند و هرجور که میلشان می‌کشد از دارایی‌هایشان استفاده می‌کنند و ما می‌بینیم که وضعیت الآنِ این کره‌یِ خاکی تعریفی ندارد، می‌بینید؟! همه‌یِ ما انسان‌ها به هم وصلیم و یک زنجیر را تشکیل می‌دهیم، اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
مجموعِ سوال‌های در ذهنم مرا آخر راحت نذاشتند و آن‌ها را به زبان آوردم.
- من اینجا چه می‌کنم؟ اینجا کجاست؟!
چشمان بزرگ و تپلشان مانند انواع و اقسام رنگ‌ها بود، صورت‌های سبز رنگشان، قدی کوتاه حدود نیم متر، پاهای کوتاه و کم قطرشان که درست مانند هشت پا درهم پیچیده بود و لباس هایی شبیه به اولین انسان‌ها بر تن داشتند! لبانم را از هم باز کردم و رو به یکی از آن‌ها گفتم:
- من دارم خواب می‌بینم؟ راستش را بگو.
به مانند مجسمه فقط به من خیره شده بودند. گویی دارم با عروسک‌ خیمه شب بازی حرف می‌زنم. به دلیل قدهای کوتاهشان جلویشان روی زانویم نشستم و سعی کردم نگاهم به پاهای چندش‌آورشان نخورد! دست سردم را به طرف صورت یکی از آنها بردم و لپ تپل و سبز رنگش را لمس کردم. پوستش نرم و لطیف بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
یعنی این خواب نیست؟! این موجودات عجیب واقعی هستند؟! نکند من در بین این‌ها گیر افتاده‌ام؟ نه این حتما خواب هست و بالاخره و به زودی به پایان می‌رسد. گویی در یک قصر بودم، قصری آبی! قصرهایی که در بچگی داخل کارتون‌ها می‌دیدم ولی به شکلِ پسرانه‌اش، از آویزهای به جنس طلا گرفته تا پنجره‌های بزرگِ شاهنشاهی‌اش. پسرک به حرف آمد:
- شما الان درون دنیای آدم فضایی‌ها هستید. دنیایی که خودتان با آن خودنویس خلق کرده‌اید.
آدم فضایی‌ها، اصلاً مگر ما آدم فضایی داریم؟ اگر بخواهم پاهای عجیب و هشتایی‌شان را فاکتور بگیرم، چهره‌هایشان اصلاً مانندِ آدم فضایی‌ها نبود. جدا از این موضوع داستان من درموردِ آدم فضایی‌ها نبود! به گمانم این پسر بچه قصدِ به بازی گرفتن من را دارد؛ غافل از اینکه بنده گول حرف‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
و بعد با ذوقِ عجیبش خنده‌ی کودکانه‌ای کرد. با اینکه چیزی از حرف‌هایش را متوجه نشدم ولی دلم می‌خواست در بغلم بگیرمش و آن‌قدر فشارش دهم تا له شود! این پسر چقدر بلبل زبان و شیرین بود! سرم را تکانِ ریزی دادم، حس غریبی داشتم. ولی حال حس ترس زیاد در من رخنه نکرده بود. چهره‌هایشان به قدری زیبا و مهربان بود که ترس زیادی در من ایجاد نمی‌کرد.
- اسم تو چیه؟
- نام من الکس هست.
باشنیدن صدایی سرم را چرخاندم و از جایم بلند شدم و به آینه‌ای که سخن می‌گفت، نگریستم.
آینه: جلو بیایید بانوی من!
دور و اطرافم را نگاه کردم و با تعجب دوباره به آینه خیره شدم. مگر آینه‌هم حرف می‌زند؟ مگر می‌شود! ناگاه نفس‌هایم تند شد و رنگم پرید، دستانم سرد شده بود نمی‌دانم از ترس بود یا شوکی که به من وارد شده بود؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

Ocean angel

مدیر بازنشسته تاریخ + شاعر آزمایشی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
388
پسندها
1,281
امتیازها
8,563
مدال‌ها
14
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
با چشمان ریز شده پرسیدم:
- و‌ اگه قبول نکنم چی میشه؟
- ذهن شما پاک خواهد شد و شما به خانه‌ی خودتان باز خواهید گشت!
الکس با لحن غمگینی گفت:
- خواهش می‌کنم بانو قبول کنید جونمون در خطره.
کلافه و سردرگم، نفسِ عمیقی کشیدم. واقعا نمی‌فهمیدم در اطرافم چه می‌گذرد! گیج بودم. حالم ناجور بود. چرا بین این همه آدم من برای انجام این ماموریت انتخاب شده‌ بودم؟ حرف‌هایشان باورنکردنی بود. چه می‌شود حرف‌هایشان را قبول کنم تا بیشتر از کارهای عجیب و غریبشان سر دربیاورم؟
- فعلا زمان نیاز دارم تا فکر کنم... بعد از ماموریت من کجا میرم؟
آینه: شما به سرزمین خودتان بر می‌گردید.
دیگر حرف‌ها و سخنانشان از مرز شوخی و مسخره کردن گذشته بود و بوی حقیقت می‌داد. اگر حرف‌های آنها را باور کنم به کسی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ocean angel

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا