- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
تیگران سرخ شد و دلیلش دلگرمی و یا خجالت نبود! با اینحال شماره را گفت، دختر نشست و دید که قدم برداشت و پشت شاسی بلندی نشست. طولی نکشید که خودرو به راه افتاد و او هم سلانه سلانه، به سمت کافه گامهای خستهاش را برداشت. داخل که شد، علاوه بر ظهور دوبارهی گرما، دوستش وحید هم به سرعت مقابلش ظاهر شد. اخمهای نشسته بر چهرهاش را تقدیم او کرد و با تکاندن لباسش، موج پرچانگیهایش را به راه انداخت.
- هوی پسر تو این سرما چیکار میکنی؟ دماغشو ببین تو رو خدا... یخ زده! صورتت با جاش قرمز شده. یا نه! یخرده سرما که کنار بره پس میفتی بس که رنگت پریده. سرما میخوری بدبخت! برفو نمیبینی مگه چقد هوا رو مسخره کرده؟ راه میفتی میری دختر مردمم تو سرما نگه میداری! وای... دستای تو چرا اینجوری سرده؟ بیا اینجا...
- هوی پسر تو این سرما چیکار میکنی؟ دماغشو ببین تو رو خدا... یخ زده! صورتت با جاش قرمز شده. یا نه! یخرده سرما که کنار بره پس میفتی بس که رنگت پریده. سرما میخوری بدبخت! برفو نمیبینی مگه چقد هوا رو مسخره کرده؟ راه میفتی میری دختر مردمم تو سرما نگه میداری! وای... دستای تو چرا اینجوری سرده؟ بیا اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.