متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعر مجموعه اشعار آوارهای حزن | آیناز کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع کمدین پوچ شده
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 1,015
  • کاربران تگ شده هیچ

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #11
۹. ق*م*ا*ر عشق

در ق*م*ا*ر عشق
با حکم دل
بر برگ آس چشمانت
روح و تنم را باختم
و سال‌هاست
که از قلبم می‌پردازم
غرامت شرطی لحظه‌ای را
عشقت اما انگار
تا ابد از من
طلب سوختن دارد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #12
۱۰. جوهر دل

و دلم می‌لرزد
هربار که می‌بینم تو را
و دست منطق خط می‌خورد
که چرا جای کوچکی برای من نیست
در گوشه‌ای از قلب بزرگ تو...
وانگاه جوهر سیاه غم
روی دفتر دلم می‌ریزد
و در سرتاسر آن
پخش می‌شود...
همچون جوهر دلتنگی قلمم
که هنگام غلتیدن اشک‌ها
روی دیوان بی‌تابی تو...
 
آخرین ویرایش

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #13
۱۱. قاب‌ حسرت

سال‌هاست
قاب عکس
عزیزانت را
دور خود چیده‌ام
و هنوز نفهمیده‌ام
چگونه این‌قدر خوشبختند
که نظر شیرین تو
نصیب‌شان شود
به راستی
حتی اگر در رویا
جای آن‌ها باشم
نگاهت را در هوا می‌قاپم
و مانند گنجینه‌ای
در قلبم پنهان می‌کنم
میان کرور کرور
قفل و زنجیر
مبادا روزی گم شود
و من
از درد دلتنگی‌ات بمیرم
کنار قاب‌های حسرت‌...
 
آخرین ویرایش

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #14
۱۲. پروانه‌های به یغما رفته

از هر شاخه‌ی درخت زندگی‌ام
میوه‌ی غمی آویخته است
خفاش‌هایی سیاه که
از این حزن و اندوه بی‌پایان
پدیده آمده‌اند
در دشت دلم
به دنبال پروانه‌های شادی
پر می‌زنند
و بال‌های رنگ‌رنگ‌شان را
سوراخ می‌کنند
و آن‌ها را می‌کشند
و به آسمان چشمانم
هجوم می‌آورند
تا ستاره‌های شور و شوق را
به یغما برند
هوای دیدگانم تاریک می‌شود
و رنگ و بوی هر چیز
تیره و خاکستری
دلتنگ به جهان مقابلم می‌نگرم
همچون عکس‌های سیاه سفیدی
که مربوط به گذشته است
و توان لمس‌شان را ندارم
گویا جایی
میان قابِ آخرین دیدارمان
حبس شده‌ام
و پرندگان شادی‌
مهاجرانی شده‌اند
که روحم را به پرواز درمی‌آورند
و با خود می‌برند
تا همیشه کنار تو بماند
و مراقب آن چشمانی که
کنون تصورش
تنها دلیل زندگی‌ام شده است
باشد...
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا