سلام و شبت بخیر زهرای قشنگ:)
بذار یه حقیقتیو بگم، وقتی داشتم هر کدوم از پستهای زاگرس رو میخوندم، بینِ همهی اون احساساتِ مختلفی که با کلماتت به من هدیه کردی و این نشوندهندهی تبحر و مهارتِ تو در کنار هم چیدن واژههاست؛ داشتم فکر میکردم از «زاگرس» چطور بنویسم.
و چطور بگم که این دلنوشته، فقط جملههایی نیست که ازشون بگذری؛ انگار باید با هر پُست، زندگی کنی.
زاگرسِ پر از غم،
دلنوشتهای بود که انگار لبریز شده، از درد، از اشک، از بغض، ازناعدالتی و تنها چیزی که میتونه آرومش کنه، نوشتنه. شاید واسه همین بود که هر پُست، یهجور سنگینی داشت روی دوشش.
و هنوز هم میتونم در تعجب باشم که چطور میشه از واژهها اینقدر با کمال تبحر استفاده کرد که هر پُست با وجودِ بار ادبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.