متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعر مجموعه اشعار mithenness | اثر آیناز و ارغنون کاربران انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع کمدین پوچ شده
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 516
  • کاربران تگ شده هیچ

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه اشعار: mithenness
شاعران: ارغنون/آیناز
قالب: سپید
ژانر: عاشقانه/تراژدی
مقدمه: من رفته‌ام
و گل‌های آفتاب‌گردان
هنوز شیفته‌ی‌ نورند
و با سری برافراشته
به خورشید می‌نگرند
و آفتاب همچنان
بلندتر از
سایه‌ی نیست‌شده‌ی من
می‌تابد...
حتی رنگین‌کمان نیز
همان لباس رنگ‌رنگ و رعنای
همیشگی را به تن کرده
و ملزم ندانسته است
که برای چنین رویداد ناچیزی
رخت عزا بر تن کند
و در زیبایی بی‌کرانش
کم و کاستی‌ای ایجاد
من شبحی نامرئی شده‌ام
که پس از مرگ
میان
قاب عکس‌های روی طاقچه
پرسه می‌زند
تا شاید
جز خاک و غبار چیزی
به یادش برخورد کند
پ.ن: mithenness (میثن‌نِس) به معنای ترس از این است که دنیا پس از غیاب شما، شاد و خرم به زندگی ادامه دهد.
 

آبی پَرَست؛

هنرمند انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,475
پسندها
34,121
امتیازها
64,873
مدال‌ها
43
  • #2
•| بسم رب العشق |•

1000008543.jpg

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.

"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه شوید.
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آبی پَرَست؛

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
۱. تنها من مردم


آب از آبِ دل‌ها تکان نخورد
دریاها هنوز آرام و عمیق‌، زیبایند
و سکان هیچ کشتی‌ای،
از دست ناخدا جدا نشد...
تنها من مردم!
آشوبی به جان هیچ‌کس نی‌افتاد
و جهان از عظمت خالی نشد
نک تنها من مردم.
که من در هاون خود، خون کوبیدم،
تا از یاد ببرم، از یاد رفتن خویش را...
که مرگ بر من واقف بود
حتی پیش‌تر زانکه جان و تنم را بگیرد
و من هم‌خوابه‌ی این جاودانگی باشم!
من یک جاودانه‌ام،
زنی که تا ابد از یادها رفته است...
به قلم ارغنون
 

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
۲. بیشه‌ی فراموشی


من همچون زیبای خفته‌
در بالین مرگ
به خواب ابدی فرو رفته‌ام
و موجودی در این جهان
چنان عشقی به گشودن
چشمانم ندارد
تا شیفتگی‌اش
در بوسه‌ای گنجانده شود
و مرا بیدار کند
از شدت بیگانگی در دیار خود
با جادوگری پلید
دست دوستی داده‌ام
و به نیمه‌ی سمی و سرخ سیب
گاز زده‌ام
و چنان در بیشه‌ی فراموشی
سردرگم مانده‌ام
و میان درختان نفرین‌ شده
پرسه می‌زنم
که هیچ‌کس حتی
جنازه‌ی بی‌جانم را
که میان بوته خارها
به اسارت درآمده است
پیدا نمی‌کند
تا به زندگی بازگرداند
گویا من در ژرفای تاریکی‌ها
نهان گشته‌ام
و نور هیچ ستاره‌ای
به اسارت‌گاه داجی
که در آن گیر افتاده‌ام
نفوذ نمی‌کند
انگار من گم‌گشته
و تنها مرده‌ام
جایی میان نسیان
و ذهول مردمان
به قلم آیناز
 
آخرین ویرایش

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
۳. گورستان تو


من در افقی ناشناخته
محو شده‌ام
و هیچ کدام از
این ابرهای قشنگ
در آسمان آبی رنگ شهر
رغبت تقلید چهره‌ام را ندارد تا ساعتی
دقیقه‌ای
و حتی ثانیه‌ای
ابر پنبه‌ای خیالم
به ژرفای وجودت رود
و در تو بارانی شود
دلم می‌خواهد
خاطرات‌مان را ببافم
و همانند
عروسک‌های خیمه‌‌شب‌بازی
با آن‌ها نمایشنامه‌ی
زندگی‌مان را
در رویاهایت اجرا کنم
تا نیمه‌شب‌ها
در آغوش معشوق جدیدت
لحظه‌ای میان بیشه‌ی
هذیان و توهم‌هایت
اشتباهاً نام مرا صدا زنی
من محتاج پرسه زدن
در کوچه پس کوچه‌های
ذهنت هستم
حتی اگر چیزی
بیش از اشتباه مرده‌ای
که در گورستان قلبت
دفن شده است
نباشم...
به قلم آیناز
 
آخرین ویرایش

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
۴. موت


مرگ برای من هرگز
خون ریختن
و نبض گریختن
از رگ‌ها نبود
موت در قلب من می‌تپید
و در رگ‌هایم جریان یافته بود
جنازه‌ی بی‌جانم
در ثانیه‌ای یخ نزد
جان من پژمرد
سال‌ها و سال‌ها
و هنگام تیشه خوردن
ریشه‌ی زندگی‌ام
اشک در هیچ چشمی
جوانه نزد
گویا عزاداری
برای تشنه‌ای که
هر روز و هر روز
در بیابان خلاءهایش
زجر می‌کشید
و کنون به چشمه‌ی هلاکتش
رسیده است
حماقتی بیش نیست
دیگر برای دیگران
توفیری ندارد
گریستن خون‌ها از چشمانم
یا ریختن‌شان از رگ‌ها
هزار دفعه
در مرگ غرق شدم
و هزار یکمین بار
مرگ در من نفوذ کرد
تا مغز استخوان
به قلم آیناز
 
آخرین ویرایش

کمدین پوچ شده

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
160
پسندها
1,056
امتیازها
6,463
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
۵. شفا نخواهم یافت


از مرگ شفا نخواهم یافت
چرا که راز بوسه را از یاد برده‌ام
چرا که لبان پوسیده‌ام
در تحسر یار بی‌رونق ماندند
و لب‌ها پیش از خوردن طعام
برای بوسیدنند
نه!
دیگر شفا نخواهم یافت
چرا که نوازش را از یاد برده‌ام
چرا که چهره‌ای ندارم
برای تفقد مادرم،
که نه مادر دارم
نه چهره!
و رخسار پیش‌تر زانکه غذای مورها باشد؛
دروازه‌ی روح انسان‌ست...
هرگز شفا نخواهم یافت
چرا که رمز استقامت را از یاد برده‌ام
چرا که دست‌هایم را به درویشان فروختم
که سبز نشوند و از گورم
علف‌های هرز نروید
و دست‌ها پیش‌ از مردن
برای به دست رسیدنند...
به قلم ارغنون
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا