- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 916
- پسندها
- 5,779
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #731
علی کاملاً خونسرد جوابم را داد.
- خانمگل! برای جمعبندی و نتیجهگیری هنوز زوده؛ عصر باید همه رو از نو تکرار کنیم تا ایراد کارمون معلوم بشه. با عجله نمیشه کار درست انجام داد.
- تموم نمیشه ها علی...! شنبه دکتر گزارش کار میخواد.
علی کمی از چایش را خورد.
- تموم میشه؛ نگران نباش. فوقش نوشتنیها رو شب توی خونه مینویسیم.
شانهای بالا انداختم و مشغول خوردن چای شدم. علی گفت:
- حالا تو جواب منو بده! چرا وقتی داشتم میرفتم پارک و ازت پرسیدم ناهار داری گفتی دارم؟
سرم را کم کج کردم.
- خب علی تو برای ناهار با سید قرار داشتی، زینب هم همراهش نبود که من هم بیام.
- خب میگفتی نصف ناهارو برات میذاشتم.
- اینطوری شما دوتا آدم گنده گرسنه میموندید.
به ساندویچ پیچیده در پاکت که روی نیمکت بود اشاره...
- خانمگل! برای جمعبندی و نتیجهگیری هنوز زوده؛ عصر باید همه رو از نو تکرار کنیم تا ایراد کارمون معلوم بشه. با عجله نمیشه کار درست انجام داد.
- تموم نمیشه ها علی...! شنبه دکتر گزارش کار میخواد.
علی کمی از چایش را خورد.
- تموم میشه؛ نگران نباش. فوقش نوشتنیها رو شب توی خونه مینویسیم.
شانهای بالا انداختم و مشغول خوردن چای شدم. علی گفت:
- حالا تو جواب منو بده! چرا وقتی داشتم میرفتم پارک و ازت پرسیدم ناهار داری گفتی دارم؟
سرم را کم کج کردم.
- خب علی تو برای ناهار با سید قرار داشتی، زینب هم همراهش نبود که من هم بیام.
- خب میگفتی نصف ناهارو برات میذاشتم.
- اینطوری شما دوتا آدم گنده گرسنه میموندید.
به ساندویچ پیچیده در پاکت که روی نیمکت بود اشاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.