- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 958
- پسندها
- 6,110
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #721
سرم را عصبی تکان دادم.
- آره! رضا از من خوشبختتره، چون طبق سلیقه خودش درس خوند، کار موردعلاقهشو داره، خونهی مستقل داره، همه روش حساب میکنن، یه چند وقت دیگه هم با کسی که دوست داره ازدواج میکنه، ولی من چی؟
لحظهای مکث کرده و به پدر چشم دوختم. بغض داشت گلویم را میفشرد.
- رشتهی موردعلاقهم رو خوندم، اما باید ولش کنم؛ چون شما نمیخواید. بالاخره هم مجبورم میکنید کار شما رو ادامه بدم؛ درحالیکه هیچ علاقهای بهش ندارم. تا این سن هم هنوز طفیلی شما موندم، کسی هست روی من حساب کنه؟ همه منو به اسم دختر فریدونخان ماندگار میشناسن، البته اگه بشناسن؛ کی سارینا ماندگارو میشناسه؟
آهی کشیدم.
- اون هم از عشقم که شما دورش کردید، من الان باید تدارک عروسیمو میدیدم، ولی ببینید وضعمو...
- آره! رضا از من خوشبختتره، چون طبق سلیقه خودش درس خوند، کار موردعلاقهشو داره، خونهی مستقل داره، همه روش حساب میکنن، یه چند وقت دیگه هم با کسی که دوست داره ازدواج میکنه، ولی من چی؟
لحظهای مکث کرده و به پدر چشم دوختم. بغض داشت گلویم را میفشرد.
- رشتهی موردعلاقهم رو خوندم، اما باید ولش کنم؛ چون شما نمیخواید. بالاخره هم مجبورم میکنید کار شما رو ادامه بدم؛ درحالیکه هیچ علاقهای بهش ندارم. تا این سن هم هنوز طفیلی شما موندم، کسی هست روی من حساب کنه؟ همه منو به اسم دختر فریدونخان ماندگار میشناسن، البته اگه بشناسن؛ کی سارینا ماندگارو میشناسه؟
آهی کشیدم.
- اون هم از عشقم که شما دورش کردید، من الان باید تدارک عروسیمو میدیدم، ولی ببینید وضعمو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش