- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 954
- پسندها
- 6,060
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #711
هر دو از باغچه خارج شدیم. علی گل را لبه جیب پیراهنش قرار داد.
- جاش خوبه؟
با نگاه و لبخند تأیید کردم و باهم روی تخت نشستیم. چشمانم را بستم و نفس عمیقی کشیدم.
- علی! بوی نسترن واقعاً آدمو مدهوش میکنه؛ اردیبهشت باشه، شیراز باشی، نسترن هم داشته باشی؛ دیگه از زندگی چی میخوای؟
علی لیوانی از شربت نسترن را دستم داد.
- فردا زنعمو میاد تا با مامان توی حیاط عرق نسترن بگیرن؛ من هم باید از صبح علیالطلوع پله بذارم برم گلها رو بچینم.
- دست تنها؟
- تنهایی سخت نیست؛ ولی فکر کنم فردا نوید هم برای چیدن بیاد؛ روزهایی هم که من نتونم اون تنها میچینه.
بوی نسترن برخاسته از لیوان را به مشامم دادم.
- این از عرق پارساله؟
- آره! درخت بزرگیه؛ هر سال کلی نسترن میده، تا اوایل خرداد هر سه چهار روز یه بار من...
- جاش خوبه؟
با نگاه و لبخند تأیید کردم و باهم روی تخت نشستیم. چشمانم را بستم و نفس عمیقی کشیدم.
- علی! بوی نسترن واقعاً آدمو مدهوش میکنه؛ اردیبهشت باشه، شیراز باشی، نسترن هم داشته باشی؛ دیگه از زندگی چی میخوای؟
علی لیوانی از شربت نسترن را دستم داد.
- فردا زنعمو میاد تا با مامان توی حیاط عرق نسترن بگیرن؛ من هم باید از صبح علیالطلوع پله بذارم برم گلها رو بچینم.
- دست تنها؟
- تنهایی سخت نیست؛ ولی فکر کنم فردا نوید هم برای چیدن بیاد؛ روزهایی هم که من نتونم اون تنها میچینه.
بوی نسترن برخاسته از لیوان را به مشامم دادم.
- این از عرق پارساله؟
- آره! درخت بزرگیه؛ هر سال کلی نسترن میده، تا اوایل خرداد هر سه چهار روز یه بار من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.