• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های چمدان‌های خاکی | نگاه آریا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع crazy.angel
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 590
  • کاربران تگ شده هیچ

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
606
پسندها
6,961
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
بوسه به ارسلان نگاه کرد. موهاش تو نسیم ملایم ساحل تکون می‌خوردن، ولی نگاهش ساکن بود—مثل عکس‌های قدیمی.
- من باید برگردم.
ارسلان لبخند زد.
- من باهات میام، تا دم در.
- اون طرف در چی؟
- اونجا دیگه من نیستم. ولی شاید بالاخره تو باشی.
بوسه سرش رو تکون داد. نه برای خداحافظی، بلکه برای پذیرفتن.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
606
پسندها
6,961
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
خانه. همان در قدیمی با رنگ سفید که حالا بیشتر از آن‌که سفید باشد، خاطره شده بود. بوسه برای چند لحظه فقط ایستاد. چمدان طوسی‌رنگ هنوز هم همراهش بود. سنگین نبود، ولی فشارش درست مثل شب‌هایی بود که آدم از شدت فکر نمی‌تونه بخوابه.

در که باز شد، مادر آن‌جا بود. نه با آغوش باز، نه با اشک—فقط ایستاده بود. مثل ستون. مثل کسی که هنوز نمی‌دونه باید بغلت کنه یا دلتنگیاتو ازت پس بگیره.
- اومدی؟
- اومدم.
مادر سرش را تکان داد و کنار رفت. بوسه وارد شد. همه چیز سر جاش بود—همون تابلوهای قدیمی، همون شمع نصفه سوخته تو شومینه، و همون قاب عکس... قاب عکسی که ارسلان از توش داشت لبخند می‌زد.
- تو هنوزم اونو گذاشتی اینجا؟
مادر گفت:
- آره. چون مهم نبود که واقعی بود یا نه. مهم این بود که تو براش زنده بودی.
بوسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
606
پسندها
6,961
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
صبح، هوا گرفته بود.نور خاکستری از لای پرده‌ها می‌تابید، مثل روزی که دلش برای بیدار شدن تردید داره.بوسه روی مبل نشسته بود و به چمدان نگاه می‌کرد. هنوز بازش نکرده بود.

مادر کنار پنجره بود. استکان چای در دست داشت، اما چای را نمی‌نوشید.
– خوابت برد؟
– نه.
– از وقتی رسیدی نخوابیدی.
– نمی‌تونم. انگار این خونه باهام غریبه شده.

مادر لبخند کوتاهی زد.
– خونه که عوض نشده. فقط تو زیادی فکر کردی.

بوسه آه کشید.
– به چی فکر کردم؟
– به همه‌چیز، جز خودت.

کلمه‌ها توی اتاق معلق موندن.هیچ‌کدوم دنبال جواب نبودن، ولی باز هم هر دو منتظر موندن، شاید یکی چیزی بگه.بوسه سرش رو پایین انداخت و گفت:
– دلم برای سکوت تنگ شده بود، ولی حالا نمی‌دونم باهاش چیکار کنم.
 
آخرین ویرایش
امضا : crazy.angel

crazy.angel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
5/11/20
ارسالی‌ها
606
پسندها
6,961
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
شب، خانه بوی رطوبت گرفته بود
.بوسه روی تخت نشسته بود و چمدان را باز کرد.داخلش نه لباس بود، نه هدیه, فقط چند پاکت، تکه‌ای روسری قدیمی، و برگه‌هایی تاخورده.
همه‌چیز خاکی، مثل نامش.
انگشتش را روی یکی از پاکت‌ها کشید. رویش چیزی ننوشته بود.با خودش گفت:
– چرا هنوز نگهش داشتم؟
هیچ جواب مشخصی نبود. شاید چون دور انداختن بعضی چیزها، مثل بریدن از یه تکه از خود آدمه.
صدای مادر از پشت در آمد:
– بوسه؟
– بله؟
– خوبی؟
– نمی‌دونم.
– همین یعنی داری برمی‌گردی به زندگی.
در بسته ماند.بوسه سرش را پایین انداخت و لبخند کوچکی زد، بی‌دلیل.از جایی دور، صدای اذان می‌آمد, ضعیف، آرام، مثل صدای یادآوریِ چیزی که آدم فراموش کرده ولی هنوز ته دلش می‌تپد.
چشم‌هایش را بست.خانه دیگر ترسناک نبود، فقط خسته.مثل خودش.
 
امضا : crazy.angel

موضوعات مشابه

عقب
بالا