- تاریخ ثبتنام
- 4/11/20
- ارسالیها
- 463
- پسندها
- 27,246
- امتیازها
- 44,673
- مدالها
- 18
- سن
- 18
سطح
28
- نویسنده موضوع
- #11
خانم موسوی با تعجب ابروهای کمانیاش را بالا انداخت.
- طوری میگی چه زود گذشت انگار هشتاد سالته.
سارا خندهی ریزی به تفکرش از گل و بلبل بودن زندگی او کرد؛ سپس با یادآوری یکی از خاطراتش گویی آب یخ رویش ریخته باشند چُنان که لبخندش خشک شد. لبان خشک شدهاش را تر کرد.
- چهار ساله که هر روزش برام اندازه چهارسال طول کشید.
دو دستی، صورتش را پوشاند و ماساژی به ماهیچههای صورتش داد. این سری خانم موسوی چشمانش را ریز و منتظر نگه داشت بلکه سارا ادامه دهد. دمی برای تنفس گرفت و سخن گفت:
- چهار سال پیش، تازه کرونا اومده بود و تعطیل شده بودیم. اون موقعها مثل الان نبودم. به درسم خیلی بها میدادم... شیطون بودم و شیطنت میکردم. باید میدیدید چطور معلما رو از مدرسه اخراج میکردم... .
- دستت درد نکنه دیگه!...
- طوری میگی چه زود گذشت انگار هشتاد سالته.
سارا خندهی ریزی به تفکرش از گل و بلبل بودن زندگی او کرد؛ سپس با یادآوری یکی از خاطراتش گویی آب یخ رویش ریخته باشند چُنان که لبخندش خشک شد. لبان خشک شدهاش را تر کرد.
- چهار ساله که هر روزش برام اندازه چهارسال طول کشید.
دو دستی، صورتش را پوشاند و ماساژی به ماهیچههای صورتش داد. این سری خانم موسوی چشمانش را ریز و منتظر نگه داشت بلکه سارا ادامه دهد. دمی برای تنفس گرفت و سخن گفت:
- چهار سال پیش، تازه کرونا اومده بود و تعطیل شده بودیم. اون موقعها مثل الان نبودم. به درسم خیلی بها میدادم... شیطون بودم و شیطنت میکردم. باید میدیدید چطور معلما رو از مدرسه اخراج میکردم... .
- دستت درد نکنه دیگه!...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر