- تاریخ ثبتنام
- 31/3/17
- ارسالیها
- 640
- پسندها
- 4,404
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #31
رودخانه با سنگ های رنگی سرخ و نارنجی آبی مرا به رویا برد.
با مشت پر تشمک وحشی کنار رودخانه ماه نشستم. ان سوی دیواره ای آهکی از چند رگه سرخ و آبی تا آسمان قد برداشته بود.
تنها درخت افرای پیر و کهنسال مامن من برای شبهای بسیاری بود.
تمشک های یخ زده را درون رودخانه انداختم و با بغض گفتم:
-سلام تی ناز جون، از این رودخانه رنگی و هوای خوب لذت می بری؟ چند روز دیگه بذار تا لحافت آسمون پرستاره باشه.
راستی باباتم چند روز قبل دیدم. چه گناهی کردی که حتی با تصور زنده بودنت دوباره می خواست بکشتت. قول میدم یه روزی تو رو به آغوش مادرت برگردونه.
تا وقتی خورشید به بالای آسمان برسد همانجا ماندم.
با جسمی خسته و مریض کشان کشان خودم را به کلبه رساندم. مرغ های زبان بسته از گرسنگی به حالت مرگ افتاده بودند.
در...
با مشت پر تشمک وحشی کنار رودخانه ماه نشستم. ان سوی دیواره ای آهکی از چند رگه سرخ و آبی تا آسمان قد برداشته بود.
تنها درخت افرای پیر و کهنسال مامن من برای شبهای بسیاری بود.
تمشک های یخ زده را درون رودخانه انداختم و با بغض گفتم:
-سلام تی ناز جون، از این رودخانه رنگی و هوای خوب لذت می بری؟ چند روز دیگه بذار تا لحافت آسمون پرستاره باشه.
راستی باباتم چند روز قبل دیدم. چه گناهی کردی که حتی با تصور زنده بودنت دوباره می خواست بکشتت. قول میدم یه روزی تو رو به آغوش مادرت برگردونه.
تا وقتی خورشید به بالای آسمان برسد همانجا ماندم.
با جسمی خسته و مریض کشان کشان خودم را به کلبه رساندم. مرغ های زبان بسته از گرسنگی به حالت مرگ افتاده بودند.
در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.