• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زخم چین | طیبه حیدرزاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع T.Heydarzadeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 47
  • بازدیدها 633
  • کاربران تگ شده هیچ

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
رودخانه با سنگ های رنگی سرخ و نارنجی آبی مرا به رویا برد.
با مشت پر تشمک وحشی کنار رودخانه ماه نشستم. ان سوی دیواره ای آهکی از چند رگه سرخ و آبی تا آسمان قد برداشته بود.
تنها درخت افرای پیر و کهنسال مامن من برای شب‌های بسیاری بود.
تمشک های یخ زده را درون رودخانه انداختم و با بغض گفتم:
-سلام تی ناز جون، از این رودخانه رنگی و هوای خوب لذت می بری؟ چند روز دیگه بذار تا لحافت آسمون پرستاره باشه.
راستی باباتم چند روز قبل دیدم. چه گناهی کردی که حتی با تصور زنده بودنت دوباره می خواست بکشتت. قول میدم یه روزی تو رو به آغوش مادرت برگردونه.
تا وقتی خورشید به بالای آسمان برسد همانجا ماندم.
با جسمی خسته و مریض کشان کشان خودم را به کلبه رساندم. مرغ های زبان بسته از گرسنگی به حالت مرگ افتاده بودند.
در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
تنها روشنایی کلبه، نور اندکی از شومینه سنگی بود.
کنار شومینه با پوتین های غرق گلی دراز کشیده بودی.
با نیم خیز شدنم از روی مبل، سرت را به طرفم چرخاندی:
-برای شام غذای حاضری برایت آوردم.
چشمان خواب آلودم را کمی مالیدم.
-دمنوش می خوری برات بریزم؟ قاچاقچی‌ها رو دستگیر کردی؟
لیوان سفالیت را بالا آوردی و با خستگی تنت را به مبل تکیه دادی:
-نه. با کلی مامور و آدم رفتیم سراغ طایفه دربندی. اون آرش نفله همه چی رو حاشا کرد. مردک چند نوچه معتاد داره بدتر از خودش هستن.
از روی کاناپه بلند شدم و اشارپ بزرگ کهنه را روی شانه هایم انداختم.
گاهی از دیدن تکه لباس‌های زنانه یا سلیقه ای که در گلدان‌های کوچک و بزرگ رنگی سفالی در کلبه متعجب می شدم؛ گاهی حس می کردم روحی از یک زن غریبه در گوشه و کنار این کلبه مخفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
طاهربهم می گفت: اگر یه مرد توی سکوت نگاه سنگین بهت می اندازه بفهمم ازنادونی تو به ستوه اومده.
با لحنی حاکی از ترحم برایم سری تکان دادی:
-دخترجون نمی تونم بزارم اینجا بمونی برام مسئولیت داره. تازه برای آبرو و خوشنامی خودتم خطر داره. این یه هفته م که اینجا بودی می خواستیم بدون هیاهو خونواده تو پیدا کنیم. من تا دو هفته دیگه از اینجا میرم. زمستون‌های اینجا قابل سکونت نیست.
حالا استراحت کن فردا باهم یه سر میریم به شهر که درمورد تی ناز بیشتر پرس و جو کنیم. یکمم لباس برات بخرم شبیه این بی خانمان ها شدی.
غذا در دهانم مزه زهرمار گرفت. من نمی خواستم برای همیشه سربار زندگی او شوم.
دست‌هایم را زیر چانه ام تکیه گاه کردم و گفتم:
-یه شب که با درنا عروسمون سر یه موضوعی دعوا کرده بودیم، اونم از خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
یادآوری آن شب مخوف باعث شد تا وقایع مرگ تی ناز از جلوی چشمهایم رژه برود.
آن شب دو جوان با خنده های مستانه بعد از چال کردن چمدان سوار موتورشان شده و در مه گو و گور شده بودند.
حس یک جوینده طلا را داشتم. فکر کردم که زندگی برایم از آستینش یک کارت پر
آس بیرون کشیده بود.
با دستهای خالی خاک های تازه کنده شده را به طرفی ریخته بودم. در سرمای زیرصفردرجه تمام جانم به عرق نشست.
چمدان رنگ زرشکی تندی داشت، با طناب های کلفت حسابی مهرو مومش کرده بودند.
کاش آن شب قلم دستم می شکست و به دنبال آوردن بیل و چاقو به خانه برنمی گشتم. شبی که نصیب من ازگنج تنها یک آدم مثله شده درکیسه پلاستیکی بود.
مثل جغد کنار پنجره نشسته و به نوای خرخر رادیو ترانزیستوری گوش دادم.
چون تمام روز را مثل یک جنازه خوابیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
حزن صدایت باعث شد تا بر اژدهای ترسم غلبه کرده و چند قدم به تختت نزدیک شوم.
در روشنایی مهتاب ریخته شده از پنجره کوچک سقف صورتت پر از قطراتت آب بود.
دستم را کمی بالا برده رو روی پیشانی تبدارت گذاشتم.
در کدامین وادی کابوسها گرفتار شده بودی که تنت جهنم بود؟
دنبال پارچ آبی به اطراف چشم چرخاندم.
زیر تخت پارچ سفالی را یافته و از بین لباس‌های ریخته شده روی صندلی تی شرت سفیدی را یافته و روی پیشانی کوره مانندت، لباس نمدار را کشیدم.
موهای بلندت را با نوک انگشتم از روی پیشانیت کنار کشیدم.
جسمت از شور و تب افتاد. دست گچ گرفته دردناکت را کمی تکان دادی.
دست سالمت را میان دستم گرفته و کمی نوازش دادم. کف دستت پر از تاول ها و پینه های کهنه و جدید بود.
من از تو چیزی نمی دانستم. چه بلایی سرت آورده بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
چقدر از آدم های معمولی به دور بودم که حتی یک جفت پوتین زنانه ام نداشتم.
صدای خشنت مرا از هپروت بدبختی هایم بیرون آورد.
- بیا تو. واسه چی تو سرما رفتی بیرون؟
موهای ژولیده ات که گویا برق گرفته در هواسیخ شده بودند.
دود سیگار را با ولع به ریه های مریضت می‌کشیدی:
- بیا تو یه چیزی برا صبونه بزار. امروز کلی کار داریم.
پشت سرت دهان کجی به تو و اخلاق نچسبت کردم.
دلم می خواست به تو بگویم در این پلیور آبی خیلی جذاب شدی.
به درون کلبه سرد شده برگشتم و صدای جلزولز روغن را ازته انباری شنیدم.
گونه هایم از سرما به گز گز افتاده بود. دست‌هایم را به بغلم گرفتم تا کمی از کرخت هایشان بکاهم.
به چارچوب الوار مانند درب تکیه دادم. با یکدست تخم مرغها را درون تابه می شکستی.
- نون ها رو بیار روی سینی داغ کن.
بسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
پالتوی کهنه ام را از جارختی برداشته و با صدای بلند رو به تو فریاد زدم:
-تا دم صلات می خوای بلمبونی؟ پاشو دیگه باید ببرمت سرجنازه تی ناز، تا حرفای من افلیج نیمه کور رو باور کنی.
درب کلبه را با ته مانده زورم برهم کوبیدم.
با خودم نقشه می کشیدم به طورموقت پیش عماد و زنش برگردم و در فرصتی مناسب دوباره فرار کرده و به این بهشت برین بر می گشتم.
می توانستم از ذخیره انبار سیب زمینی و قوطی های کنسروی که پشت خانه پنهان کرده بودی استفاده کنم.
ادامه رویافی هایم با دیدن سایه پیچیده شده تو در پالتوی پشمی سراب شد.
حوصله سروکله زدن با تو و شنیدن کلمات تلخ تو را نداشتم که اشک برچشمانم می آورد.
چون خرگوشی چالاک از میان درختان سر به فلک کشیده، شاخه های شکسته عبور کردم.
تنها صدای قدم های ما دو تا در سکوت جنگل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
مرا از سر راهت به کناری زدی و به طرف بالای تپه رودخانه ماه رفتی.
تخته سنگ‌های رنگی آهکی اینجا را شبیه مکانی از قصه های پریان کرده بود.
از سنگ های که به مرور زمان با فرسایش باد و باران شبیه پلکانی شده بود، بالا رفتیم.
منظره روبرویم شبیه نقاشی آب رنگ ماهان بود. تنها یادگاری از کودکی که مرا بی قید و شرط دوست داشت.
نفس هایم از خستگی به شماره افتاده بود.
تو جلوتر ازمن شبیه بزکوهی دوتا چهارتا از پله ها بالا می رفتی.
بالای تپه کمی ایستادی و نفس های عمیقی از خستگی و کلافگی می کشیدی.
گویا مسخ منظره روبرویت شده بودی که در سکوت مرا نظاره می کردی.
-اینجا نفس گیره!
تا رسیدن به جنازه کمی باید پیاده روی می کردیم.
جلوی رویمان جنگلی از درختان بلوط سفید پوش درخواب زمستانی آرمیده بود.
رودخانه رنگی پر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
پوزخندی بر صورتم نقش بست. اگر تو درهای را که من به رویت باز می کردم تو جلوی راهم تخته سنگ می گذاشتی.
همانجا روی تخته سنگ نشستم و به تقلای تو با زمین خاکی و برف لگد کوب شده نگاه کردم.
چندین بار دورتوسکای عظیم و سر به آسمان ساییده چرخیدی.
نقطه ای را که نشانت دادم را با دقت بیل می زدی.
تی ناز را با همان چمدان خونی چال کرده بودم. جان آن را نداشتم تا اعماق زمین گودالی حفر کنم.
توجه ام را به توی پریشان حال دوختم که اطراف درخت را کامل گود کرده بودی.
بیل را با خشم به میان خاک های تیره پرتاب کردی و مثل شیری گرسنه در بیشه نعره کشیدی:
-اولدوز منو مسخره خودت کردی؟ اینجا هیچ جنازه ی نیست جزخاک و برف.
صدایت را باد به این سوی دشت رنگین کمان آورد.
از شدت ارتعاش صدایت در دشت رزی بر پیکرم وارد شد.
این چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
بوی تند سیگارت باعث شد تا نگاهم بی حیایم تو را جستجو کند.
ازتلخ های روزگار به ستوه آمده بودی!
من تاوان کدامین زخم و درد تو را پس می دادم؟
امان باور کن من آن روز از تو کینه به دل نگرفتم.
وقتی صدای فریادت در دل جنگل پیچید دسته ای پرنده هراسان به دل آسمان ابری پرواز کردند.
نیم ساعتی در سکوت وهم آوری گذشت.
سایه دراز شده تو را دیدم که پریشان به طرفم آمدی.
-زاغک حق من دروغ و نیرنگ نبود.
خواستم زبان باز کنم و برایت از نشانه ها و مدرک‌هایم تعریف کنم؛ انگشتت را به نشانه سکوتت روی دهانت گذاشتی:
-هیس! نمی خوام تا روز رفتنت صدای ازت بشنوم. حالم پاشو تا شب نشده باید برگردیم.
دست دراز شده برای کمکت را پس زدم و با طعنه گفتم:
-من به کتک خوردن عادت دارم. فکر می کردم تو یه آدم خوبی، الان فهمیدم تو یه دیوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا