• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زخم چین | طیبه حیدرزاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع T.Heydarzadeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 47
  • بازدیدها 581
  • کاربران تگ شده هیچ

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
بهرام با نیشخندی مسخره گویا تئاتری تماشا می کرد.
-این دختردیوونه رو ازکجا پیدا کردین؟
ننه و باباش کی هستن؟ یا به عنوان جنگلبان مملکت اینجا داری...
چند لحظه ای همه جا شبیه فیلم جنگی همه جا پرقطرات خون شد.
فرهاد با خشمی بی نهایت به طرف تو هجوم آورد و یقه بهرام را از میان مشتهای سهمگینت بیرون آورد.
-امان جان آروم باش...جان رها آروم باش.
شل شدن دست‌هایت را به آنی دیدم. بهرام با نفرت لباس‌هایش را مرتب کرد و دهان خونیش را پاک نمود.
-می‌دونی چیه؟ همگی باهم می‌ریم کلانتری. اون وقت ببینم این دختر که خودش رو تی نازمن معرفی می کنه چه صنمی با دخترم داره.
این مرد استاد حاشا کردن بود. من آن شب مخوف بارانی او را با مردی دیگر در جنگل دیده بودم. شب سوم مرگ ماهان که درنا با سنگدلی مرا از کلبه سرما زده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
من برایت یک چوپان دروغگو بودم؟ چه انتظاری از یک غریبه سنگدل داشتم؟
کتری سیاه شده از ذغال را پر آب کردی و به آویزآهنی روی شومینه آویزان کردی.
گربه سیاه گویا ناراحتیم را حس کرد که روی زانوهایم پرید.
دستم را درون موهای سیاه چون شبش فرو کردم.
- من دروغگو نیستم...اون مرد...
دستت را محکم روی میز کوبیدی که لیوان‌ها روی زمین افتادند.
- ساکت شو اولدوز. مغزم دیگه کشش حرف‌های مفت رو نداره.
سرم را به مبل زوار در رفته تکیه دادم.
- منم خیلی خستم.
در سکوت شبانه تنها صدای جرق و جوروق سوختن هیزمها در فضا جاری بود.
دلم برای شانه های جمع شده از دردت سوخت. تو یک غریبه در زندگی کوفتی من بودی.
با صدای دو رگه شده از خشم یا عصیان گفتی:
- فرهاد قراره فردا تو رو به پلیس تحویل بده. میگه بهت اعتماد نداره که آدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
.
من به ذره ای مهربانی تو ایمان آورده بودم؛ اما تو نیز مرا به قعر تاریکی روحم بازگردانی.
وقتی هوهوی جغدها با کوبش قطرات باران روی سقف هم آواز شد من تصمیم به فرار گرفتم.
پرده ششم: سیاگالش من
سه روزتمام مثل برج زهرمار بودی. ابروهای سیاهت را مثل گره کور ملوانی شده و هیچ حرفی با من نمی زدی.
تو از من به سان روزنحسی ترس داشتی. فکر می کردی نکبت زندگیم به تو سرایت کند یا می ترسیدی من نیز مثل دلیله که سامسون را فریفت و به کام مرک کشاند، من نیز برایت دامی پهن کرده باشم.
روز سوم از شدت بی حوصلگی و تنهایی با مخمل بازی می کردم و با او حرف می زدم.
-مخملی فکر می کنی صاحبت باهامون آشتی می کنه؟
هوای ملس پاییزی جان می داد تا میان کرت های کمی ریحان و نعنای خوشبو بچینم.
یسنا و گلی دوتا مرغ حنایی تخم گذاشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
بوی خوش املت که در فضای کوچک پیچید دلم خواست تا توزودتر ازگشت‌های طولانی برگردی.
دلم نمی خواست بخاطر من از خانه و زندگیت در این جنگل دورافتاده دست بکشی.
گاهی آرزو می کردم تا گیر خرس یا گرگی بیفتی و زخمی شوی تا این کلبه بهشتی از آن من شودو از چنگالهای بی رحم خانواده ام دور شوم.
وقتی از ظهر گذشت و سایه های درختان سرخ و نارنجی کوتاه‌ترشدند؛ از برگشت تو خبری نشد دلواپست شدم.
ریسه های سیری که روی ایوان چوبی به میخی آویزان کرده بودی با تندبادی به هر سو تاب می خورد.
توی دلم انگار کامیونی هزارتن خالی کرده بودند که نفس هایم از شدت اضطراب تند شد. درهوای سرد پاییزی کف دستهایم و همه تنم به عرق نشست.
کاپشن بزرگ سبز سربازیت را از روی رخت آویز پشت درچنگ زدم.
باد میان سقف شیروانی قرمز پیچید و صدای تلق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
نمی دانم چقدر در سکوت خوف انگیز جنگل راه رفتم؛ پایم در خزه ها و شاخه های شکسته گیر می کرد.
وقتی با تنه افتاده درختان در آغوش باران روی زمین متوقف شدم آه درد آوری از جانم خارج شد. انگار من خود جنگل بودم که دستهایم را از بن ریشه قطع کرده اند.
درجان پناه درخت کهنسال بلوط پیر، روشنایی اندکی از چادرضد آب قاچاقچیان چشم را می زد.
صدای قهقهه مستانه شان شبیه کشیدن خنجری روی صورتم بود؛ همانطور درد آور و خونین.
باران با سخاوتمندی بند آمده بود. می ترسیدم نزدیک آن مخفی گاه دزدان شوم جان مرا نیز با اره و تبر بستانند.
تنها روشنی قرمز مرد سیگار به دست تنومندی را دیدم که به موجود بیهوش شده کنار درختان لگد سختی زد.
عقل انیشتین لازم نبود تا بفهمم موجود غول پیکر بیهوش تو بودی.
برای نجاتت چه می توانستم بکنم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
من جانم را تو مدیون بودم . نمی خواستم تا آخر عمرسرکوفت نجات جانم را به سرم بگذاری.
من برای اولین بار به خاطر تمام بدبختی‌هایم شیون کشیدم.
شبی را به خاطرآوردم که جنازه ماهان کوچک را بعد از چهل و هشت ساعت از چاه پر آب بیرون کشیده بودند. بدن کوچکش براثر ماندن در آب سفید رنگ و متورم شده بود.
برای مردن بابای شیون کشیدم که بی هیچ پشتوانه ای مرا در این دنیای پرنکبت تنها گذاشت.
اگر جزء ساکنان حاشیه جنگل باشی حتما افسانه ونگ زن را شنیدی.
این حیله را در‌ نهایت یاس اجرا کردم و بعد مثل جن کمی دورتر از دیدرس چادرایستادم و مردان با هراس کاپشن و کفش هایشان را چنگ زده و تا از دام بانوی هراسناک ونگ زن رهایی یابند.
شبح وار با همان پولیور سفید برتن ایستادم و به صدای هوهوی جغدی درتقلای شکار کوش دادم.
وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
تو را خدا آفریده برای سرکوفت زدن من!
موهایم را با کش توی دستم جمع کرده و با صدای آرام گفتم:
-میتونی یکم بلند شی؟ دست و پات انگار نشکسته.
با کمکم از زمین خیس بلند شدی و سعی داشتی سنگینی تنت را روی استخوان‌های من نندازی.
-این نسناس‌ها ناغافل از پشت سر بهم حمله کردن. آی سرم.
-بیا بریم توی چادر. سرما توی جونم لونه کرده.
نمی دانم من جانم نمناک بود یا توی هنوزگیج. جسمت هنوز درگیر بیهوشی بود که هر دو انگار سوار چرخ وفلک بودیم که افتان و خیزان راه می رفتیم.
خودت را روی پتوی کهنه انداختی و من با ناخن های که جانی برایش نمانده بود پوتین هایت را از پا بیرون آوردم.
چند پتوی کهنه را روی تن لرزانت انداختم؛ یکی را هم دور شانه های لاغر خودم پیچیدم.
لیوانهای سیاه شده از شدت کثیفی حالم را بهم می زد؛ اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
بفرما هرکه به پست من می خورد؛ قبلا یک فصل عاشقی و دلشکستگی را تجربه کرده بود.
لیوان تلخ چایی را بدون قند و شکر خوردم و تاصبح به تاریکی پشت درختان بلوط زل زدم.
اشعه های نارنجی و قرمز از میان شاخه های بلند درختان، سرزمین تاریک را روشن کرد.
چشمانم از بی‌خوابیم دردناک بود و به شدت می سوخت.
صبح شبیه جادویی بود که تو از مرد نزار و مریض به همان غول جنگلی سالم پوست انداختی.
بدنم شبیه مجسمه مرمری خشک شده بود.
پای خواب رفته ام را تکانی داده و سرفه خشکی جانم را به یغما برد.
دنبال نشانی از تو به اطراف چشم چرخاندم.
پتوی کهنه بدبو را از دور تنم به گوشه ای پرتاب کردم.
صدای آواز خواندن پرنده های جنگلی از بیرون چادرگوش‌نوازبود.
زیپ چادر بازشد و تو با کلاه بافتنی قرمزی پیدایت شد.
زیرچشمهایت شبیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
گویا صدایم را نمی شنیدی که شبیه انسانهای کر مثل عقاب به اطرافت نگاه می کردی.
من نیز سد خودداریم برای مخفی نگه داشتم زخم هایم شکست.
-توام لنگه درنا عروسمون یه عوضی خودخواهی! مگه تقصیرمن بود که عماد وبابام معتاد به افیون بودن؟ مگه من پرستاربچه شون بودم که تقاص مرگ ماهان رو ازم پس گرفتن. می دونی ماهان رو به بابابزرگش سپرده بودن اما باباش کجا بود؟ سر منقل با عماد زهرماری دود می کردن و خزعبلات بهم می بافتن؟
می شنوی چی میگم؟ یا توام مثل عماد کر شدی؟
صدای فریاد نیمه بلندم میان بلوط ها مرده و قارقار کلاغها محو شد.
صدای موتور گازی که در چندصدمتری ما به گوش رسید با دو قدم بلند به طرفم آمدی و هشدارآمیزبه علامت سکوت دست روی بینیت گذاشتی.
-صدات در نیاد والا هر دومون رو می کشن.
صدای ترتر موتورگازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : T.Heydarzadeh

T.Heydarzadeh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
640
پسندها
4,404
امتیازها
17,473
مدال‌ها
16
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
بغض چون تار عنکبوت سیاهی دور گلویم تنیده شد.
- مردک مفنگی زودتر راه بیفت الان جنگبانی ها پیداشون میشه...احمق با خودت چی فکر کردی که اون غول بیابونی رو به گروگان گرفتین؟
ناله دردناک عماد باعث می شد تا از شدت حقارت لب‌هایم را گاز بگیرم.
- آقا الان کل تقصیرها رو انداختین گردن من ننه مرده! اگه اون امان نره غول رو ازجنگل بیرون کنیم کل درختای اینجا رو صاحب میشیم.
صدای ترتر موتور دوباره درجنگل مسکوت بلند شد.
امان مشتی که به درخت کوبیدی، هیاهوی درمیان روح خسته ام برپا کرد.
باد صدای ترتر موتور را در دور دست محو کرد.
مشت آهنین خشمت را بر سر من بیچاره کوبیدی:
- اولدوز همین راه رو بگیر تا به کلبه برسی.
امان نیستم تا دست مافیای چوب رو از این جنگل کم نکنم.
من به اندازه دشت پر قاصدک باران زده ناراحت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : T.Heydarzadeh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا