هرو دو رو میکشم عقب و خودم پرت میشم پایین و به اونی که عاشقشم میگم ببخشید که عاشقت شدم و به اونی که عاشقم بوده میگم مرسی که عاشقم بودی و میفتم پایین. بعدش یهو از خواب بیدار میشم...
جمع کنین خودتونو عشق و عاشقی کجا بود؟ بعدشم مگه مرض دارن که میرن لبه پرتگاه تا پرت بشن پایین؟ هیچکدومو نجات نمیدم چون خودشون خواستن که اونجا باشن ب من چه؟؟؟؟؟؟؟