مقصود از زندگی کیف و لذت است.تا می توانیم باید غم و غصه را از خودمان دور بکنیم، معلوم را به مجهول نفروشیم و نقد را فدای نسیه نکنیم. انتقام خودمان را از زندگی بستانیم پیش از آن که در چنگال او خرد بشویم!
نقاشی به من یاد داده که گاه برای پیدا کردن ایده ای مناسب فکر کردن چاره ساز نیست. بوم سفید آن قدر دهن کجی می کند که هر جور فکری را از مغزت می تاراند؛ اما یکباره بین خواب و بیداری؛ زمانی که انتظارش را نداری مثل دل دردی ناگهانی به سراغت می آید وادارت می کند از جا بلند شوی و بساط نقاشی را علم کنی. شعر هم همین طور است. انگار زندگی هم کم و بیش شبیه این هاست. گاهی برای این که فکری درست به مغز آدم برسد نیازی به فکر کردن نیست. وقت هایی باید مغز را تعطیل کنی تا مجال راه یابی یک راه خوب پیدا شود.
تو وقتی می بینی که من افسرده ام نباید بگذری، سکوت کنی یا فقط همدردی کنی. بنا کنندهی شادی های من باش! مگر چقدر وقت داریم؟ یک قطره ایم که می چکیم در تنِ کویر و تمام می شویم!
نادر ابراهیمی- یک عاشقانه آرام