فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار پروین اعتصامی

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #91
اگر چه در ره هستی هزار دشواریست

چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست

به پات رشته فکندست روزگار و هنوز

نه آگهی تو که این رشتهٔ گرفتاریست

بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی

که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست

بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست

بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست

نهفته در پس این لاجورد گون خیمه

هزار شعبده‌بازی، هزار عیاریست

سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه

چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست

هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد

سزاش تاب و تب روزگار بیماریست

بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را

مگوی نور تجلی فسون و طراریست

اگر که در دل شب خون نمیکند گردون

بوقت صبح چرا کوه و دشت گلناریست

بگاهوار تو افعی نهفت دایهٔ دهر

مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست

سپرده‌ای دل مفتون خود بمعشوقی

که هر چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #92
عاقل از کار بزرگی طلبید

تکیه بر بیهده گفتار نداشت

آب نوشید چو نوشابه نیافت

درم آورد چو دینار نداشت

بار تقدیر به آسانی برد

غم سنگینی این بار نداشت

با گرانسنگی و پاکی خو کرد

همنشینان سبکسار نداشت

دانه جز دانهٔ پرهیز نکشت

توشهٔ آز در انبار نداشت

اندرین محکمهٔ پر شر و شور

با کسی دعوی پیکار نداشت

آنکه با خوشه قناعت میکرد

چه غم ار خرمن و خروار نداشت

کار جان را به تن سفله مده

زانکه یک کار سزاوار نداشت

جان پرستاری تن کرد همی

چو خود افتاد، پرستار نداشت

چه عجب ملک دل ار ویران شد

همه دیدیم که معمار نداشت

زهد و امساک تن از توبه نبود

کم از آن خورد که بسیار نداشت

کار خود را همه با دست تو کرد

نفس جز دست تو افزار نداشت

روح چون خانهٔ تن خالی کرد

دگر این خانه نگهدار نداشت

تن در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #93
ای دل، بقا دوام و بقائی چنان نداشت

ایام عمر، فرصت برق جهان نداشت

روشن ضمیر آنکه ازین خوان گونه گون

قسمت همای وار به جز استخوان نداشت

سرمست پر گشود و سبکسار برپرید

مرغی که آشیانه درین خاکدان نداشت

هشیار آنکه انده نیک و بدش نبود

بیدار آنکه دیده بملک جهان نداشت

کو عارفی کز آفت این چار دیو رست

کو سالکی که زحمت این هفتخوان نداشت

گشتیم بی شمار و ندیدیم عاقبت

یک نیکروز کاو گله از آسمان نداشت

آنکس که بود کام طلب، کام دل نیافت

وانکس که کام یافت، دل کامران نداشت

کس در جهان مقیم به جز یک نفس نبود

کس بهره از زمانه به جز یک زمان نداشت

زین کوچگاه، دولت جاوید هر که خواست

الحق خبر ز زندگی جاودان نداشت

دام فریب و کید درین دشت گر نبود

این قصر کهنه، سقف جواهر نشان نداشت

صاحب نظر کسیکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #94
دل اگر توشه و توانی داشت

در ره عقل کاروانی داشت

دیده گر دفتر قضا میخواند

ز سیه کاریش امانی داشت

رهزن نفس را شناخته بود

گنجهایش نگاهبانی داشت

کشت و زرعی به ملک جان میکرد

بی نیاز از جهان، جهانی داشت

گوش ما موعظت نیوش نبود

ورنه هر ذره‌ای دهانی داشت

ما در این پرتگه چه میکردیم

مرکب آز گر عنانی داشت

با چنین آتش و تف و دم و دود

کاشکی این تنور نانی داشت

آزمند این چنین گرسنه نبود

اگر این سفره میهمانی داشت

همه را زنده می‌نشاید گفت

زندگی نامی و نشانی داشت

داستان گذشتگان پند است

هر که بگذشت داستانی داشت

رازهای زمانه را میگفت

در و دیوار گر زبانی داشت

اشکها انجم سپهر دلند

این زمین نیز آسمانی داشت

تن بدریوزه خوی کرد و ندید

که چو جان گنج شایگانی داشت

خیره گفتند روح گنج تن است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #95
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد

بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد

ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار

دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد

ماه چون شب شود، از جای بجائی حیران

پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد

این سبک خنگ بی آسایش بی پا تازد

وین گران کشتی بی رهبر و لنگر گردد

من و تو روزی از پای در افتیم، ولیک

تا بود روز و شب، این گنبد اخضر گردد

روز بگذشته خیالست که از نو آید

فرصت رفته محالست که از سر گردد

کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود

پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس بر گردد

چرخ بر گرد تو دانی که چسان می‌گردد

همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد

اندرین نیمه ره، این دیو تو را آخر کار

سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد

خوش مکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #96
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند

ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند

روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست

که نکردیم حساب کم و بسیاری چند

زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد

صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند

خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود

باید این مسئله پرسید ز بیداری چند

گر که ما دیده ببندیم و بمقصد نرسیم

چه کند راحله و مرکب رهواری چند

دل و جان هر دو بمردند ز رنجوری و ما

داروی درد نهفتیم ز بیماری چند

سودمان عجب و طمع، دکه و سرمایه فساد

آه از آن لحظه که آیند خریداری چند

چه نصیبت رسد از کشت دوروئی و ریا

چه بود بهره‌ات از کیسهٔ طراری چند

جامهٔ عقل ز بس در گرو حرص بماند

پود پوسید و بهم ریخته شد تاری چند

پایه بشکست و بدیدیم و نکردیم هراس

بام بنشست و نگفتیم بمعماری چند

آز تن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #97
سر و عقل گر خدمت جان کنند

بسی کار دشوار ک‌آسان کنند

بکاهند گر دیده و دل ز آز

بسا نرخها را که ارزان کنند

چو اوضاع گیتی خیال است و خواب

چرا خاطرت را پریشان کنند

دل و دیده دریای ملک تنند

رها کن که یک چند طوفان کنند

به داروغه و شحنهٔ جان بگوی

که دزد هوی را بزندان کنند

نکردی نگهبانی خویش، چند

به گنج وجودت نگهبان کنند

چنان کن که جان را بود جامه‌ای

چو از جامه، جسم تو عـریـان کنند

به تن پرور و کاهل ار بگروی

ترا نیز چون خود تن آسان کنند

فروغی گرت هست ظلمت شود

کمالی گرت هست نقصان کنند

هزار آزمایش بود پیش از آن

که بیرونت از این دبستان کنند

گرت فضل بوده است رتبت دهند

ورت جرم بوده است تاوان کنند

گرت گله گرگ است و گر گوسفند

ترا بر همان گله چوپان کنند

چو آتش برافروزی از بهر خلق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #98
ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی‌شود

گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی‌شود

ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی

معمورهٔ دلست که ویران نمی‌شود

درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی

کاین جامه جامه‌ایست که خلقان نمی‌شود

دانش چو گوهریست که عمرش بود بها

باید گران خرید که ارزان نمی‌شود

روشندل آنکه بیم پراکندگیش نیست

وز گردش زمانه پریشان نمی‌شود

دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار

دریا تهی ز فتنهٔ طوفان نمی‌شود

دشواری حوادث هستی چو بنگری

جز در نقاب نیستی آسان نمی‌شود

آن مکتبی که اهرمن بد منش گشود

از بهر طفل روح دبستان نمی‌شود

همت کن و به کاری ازین نیکتر گرای

دکان آز بهر تو دکان نمی‌شود

تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل

هرگز خرد بخوان تو مهمان نمی‌شود

گر شمع صد هزار بود، شمع تن دلست

تن گر هزار جلوه کند جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #99
دانی که را سزد صفت پاکی:

آنکو وجود پاک نیالاید

در تنگنای پست تن مسکین

جان بلند خویش نفرساید

دزدند خود پرستی و خودکامی

با این دو فرقه راه نپیماید

تا خلق ازو رسند بسایش

هرگز بعمر خویش نیاساید

آنروز کآسمانش برافرازد

از توسن غرور بزیر آید

تا دیگران گرسنه و مسکینند

بر مال و جاه خویش نیفزاید

در محضری که مفتی و حاکم شد

زر بیند و خلاف نفرماید

تا بر برهنه جامه نپوشاند

از بهر خویش بام نیفراید

تا کودکی یتیم همی بیند

اندام طفل خویش نیاراید

مردم بدین صفات اگر یابی

گر نام او فرشته نهی، شاید
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #100
هفته‌ها کردیم ماه و سالها کردیم پار

نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار

یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف

داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار

گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب

کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار

شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم

خانه روشن گشت، اما خانهٔ دل ماند تار

صد حقیقت را بکشتیم از برای یک هـ*ـوس

از پی یک سیب بشکستیم صدها شاخسار

دام تزویری که گستردیم بهر صید خلق

کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار

تا بپرد، سوزدش ایام و خاکستر کند

هر که را پروانه آسانیست پروای شرار

دام در ره نه هوی را تا نیفتادی بدام

سنگ بر سر زن هـ*ـوس را تا نگشتی سنگسار

نوگلی پژمرده از گلبن بخاک افتاد و گفت

خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار

کار هستی گاه بردن شد زمانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا