فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار پروین اعتصامی

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #101
ای سیه مار جهان را شده افسونگر

نرهد مار فسای از بد مار آخر

نیش این مار هر آنکس که خورد میرد

و آنکه او مرد کجا زنده شود دیگر

بنه این کیسه و این مهره افسون را

به فسون سازی گیتی نفسی بنگر

بکن این پایه و بنیاد دگر بر نه

بگذار این ره و از راه دگر بگذر

تو خداوند پرستی، نسزد هرگز

کار بتخانه گزینی و شوی بتگر

از تن خویش بسائی، چو شوی سوهان

دامن خویش بسوزی، چو شوی اخگر

تو بدین بی پری و خردی اگر روزی

بپری، بگذری از مهر و مه انور

ز تو حیف ای گل شاداب که روئیدی

با چنین پرتو رخسار به خار اندر

تو چنان بیخودی از خود که نمیدانی

که ترا میبرد این کشتی بی لنگر

جهد کن تا خرد و فکرت ورائی هست

آنچه دادند بگیرند ز ما یکسر

نفس بدخواه ز کس روی نمیتابد

گر تو زان روی بتابی چه ازین بهتر

زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #102
کارها بود در این کارگه اخضر

لیک دوک تو نگردید ازین بهتر

سر این رشته گرفتی و ندانستی

که هریمنش گرفتست سر دیگر

موجها کرده مکان در لب این دریا

شعله‌ها گشته نهان در دل این مجمر

تو ندانم به چه امید نهادستی

کالهٔ خویش در این کشتی بی لنگر

پای غفلت چه نهی بر دم این کژدم

دست شفقت چه کشی بر سر این اژدر

به نگردد دگر آزردهٔ این پیکان

برنخیزد دگر افتادهٔ این خنجر

در شیطان در ننگست، بر آن منشین

ره عصیان ره مرگست، بر آن مگذر

آشیانها به نمی‌ریخته این باران

خانمانها به دمی سوخته این اخگر

آسیای تو شد افلاک و همی ترسم

که ز گشتنش تو چون سرمه شوی آخر

میروی مـسـ*ـت ز بیغوله و می‌آید

با تو این دزد فریبندهٔ غارتگر

سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی

خنک آن دیده که نغنود درین بستر

شو و بر طوطی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #103
ای شده شیفتهٔ گیتی و دورانش

دهر دریاست، بیندیش ز طوفانش

نفس دیویست فریبنده از او بگریز

سر بتدبیر بپیچ از خط فرمانش

حلهٔ دل نشود اطلس و دیبایش

یارهٔ جان نشود لل و مرجانش

نامهٔ دیو تباهیست همان بهتر

که نه این نامه بخوانیم و نه عنوانش

گفتگوهاست بهر کوی ز تاراجش

داستانهاست بهر گوشه ز دستانش

مخور ای یار نه لوزینه ونه شهدش

مخر ای دوست نه کرباس ونه کتانش

نه یکی حرف متینی است در اسنادش

نه یکی سنگ درستی است بمیزانش

رنگها کرده در این خم کف رنگینش

خنده‌ها کرده بمردم لب خندانش

خواندنی نیست نه تقویم و نه طومارش

ماندنی نیست نه بنیاد و نه بنیانش

شد سیه روزی نیکان شرف و جاهش

شد پریشانی پاکان سرو سامانش

گلهٔ نفس چو درنده پلنگانند

بر حذر باش ازین گله و چوپانش

علم، پیوند روان تو همی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #104
ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ

دور از تو همرهان تو صد فرسنگ

در راه راست، کج چه روی چندین

رفتار راست کن، تو نه ای خرچنگ

رخسار خویش را نکنی روشن

ز آئینهٔ دل ار نزدائی زنگ

چون گلشنی است دل که در آن روید

از گلبنی هزار گل خوش رنگ

در هر رهی فتاده و گمراهی

تا نیست رهبرت هنر و فرهنگ

چشم تو خفته است، از آن هر کس

زین باغ سیب میبرد و نارنگ

این روبهک به نیت طاوسی

افکنده دم خویش به خم رنگ

بازیچه‌هاست گنبد گردان را

نامی شنیده‌ای تو ازین شترنگ

در دام بسته شبرو چرخت سخت

در بر گرفته اژدر دهرت تنگ

انجام کار در فکند ما را

سنگیم ما و چرخ چو غلماسنگ

خار جهان چه میشکنی در چشم

بر چهره چند میفکنی آژنک

سالک بهر قدم نفتد از پا

عاقل ز هر سخن نشود دلتنگ

تو آدمی نگر که بدین رتبت

بیخود ز باده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #105
در خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام

ره دیو لاخ و قافله بی مقصد و مرام

گر عاقلی، چرا بردت توسن هوی

ور مردمی، چگونه شدستی به دیو رام

کس را نماند از تک این خنگ بادپای

پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام

در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست

کالات میبرند و تو خوابیده‌ای مدام

دزد آنچه بـرده باز نیاورده هیچگاه

هرگز به اهرمن مده ایمان خویش وام

میکاهدت سپهر، چنین بی خبر مخسب

میسوزدت زمانه، بدینسان مباش خام

از کار جان چرا زنی ای تیره روز تن

در راه نان چرا نهی ای بی تمیز نام

از بهر صید خاطر ناآزمودگان

صیاد روزگار بهر سو نهاده دام

بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب

بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام

منشین گرسنه کاین هـ*ـوس خام پختن است

جوشیده سالها و نپختست این طعام

بگشای گر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #106
نخواست هیچ خردمند وام از ایام

که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام

بچشم عقل درین رهگذر تیره ببین

که گستراند قضا و قدر براه تو دام

هزار بار بلغزاندت بهر قدمی

که سخت خام فریبست روزگار و تو خام

اگر حکایت بهرام گور می‌پرسی

شکار گور شد ای دوست عاقبت بهرام

ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد

که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام

ز تخم تلخ نخورد است کس بر شیرین

ز شاخ بید نچید است هیچکس بادام

از آن سبب نشدی همعنان هشیاران

که بیهشانه سپردی بدست نفس زمام

تو آرمیدی و این زاغ میوه برد همی

تو اوفتادی و این کاروان گذشت مدام

چو پای هست، چرا باز مانده‌ای از راه

چو نور هست، چرا گشته‌ای قرین ظلام

تو برج و باروی ملک وجود محکم کن

بهل که دیو بد آئین ترا دهد دشنام

ترا که خانهٔ دل خلوت خدا بود است

چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #107
نفس گفتست بسی ژاژ و بسی مبهم

به کز این پس کندش نطق خرد ابکم

ره پر پیچ و خم آز چو بگرفتی

روی درهم مکش ار کار تو شد درهم

خشک شد زمزم پاکیزهٔ جان ناگه

شستشو کرد هریمن چو درین زمزم

به که از مطبخ وسواس برون آئیم

تا که خود را برهانیم ز دود و دم

کاخ مکر است درین کنگره مینا

چاه مرگ است درین سیرگه خرم

ز بداندیش فلک چند شوی ایمن

ز ستم پیشه جهان چند کشی استم

تو ندیدی مگر این دانهٔ دانا کش

تو ندیدی مگر این دامگه محکم

وارث ملک سلیمان نتوان خواندن

هر کسیرا که در انگشت بود خاتم

آنکه هر لحظه بزخم تو زند زخمی

تو ازو خیره چه داری طمع مرهم

فلک آنگونه به ناورد دلیر آید

که نه از زال اثر ماند و نز رستم

نه ببخشود بموسی خلف عمران

نه وفا کرد به عیسی پسر مریم

تخت جمشید حکایت کند ار پرسی

که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #108
تا ببازار جهان سوداگریم

گاه سود و گـه زیان میوریم

گر نکو بازارگانیم از چه روی

هرگز این سود و زیانرا نشمریم

جان زبون گشته است و در بند تنیم

عقل فرسوده است و در فکر سریم

روح را از ناشتائی میکشیم

سفره‌ها از بهر تن میگستریم

گر چه عقل آئینه کردار ماست

ما در آن آئینه هرگز ننگریم

گر گرانباریم، جرم چرخ چیست

بار کردار بد خود میبریم

چون سیاهی شده بضاعت دهر را

ما سیه کاریم کانرا میخریم

پند نیکان را نمیداریم گوش

اندرین فکرت کازیشان بهتریم

پهلوان اما بکنج خانه‌ایم

آتش اما در دل خاکستریم

کاردانان راه دیگر میروند

ما تبه‌کاران براه دیگریم

گرگ را نشناختستیم از شبان

در چراگاهی که عمری میچریم

بر سپهر معرفت کی بر شویم

تا بپر و بال چوبین میپریم

واعظیم اما نه بهر خویشتن

از برای دیگران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #109
بد منشانند زیر گنبد گردان

از بدشان چهر جان پاک بگردان

پای بسی را شکسته‌اند به نیرنگ

دست بسی را ببسته‌اند به دستان

تا خر لنگی فتاده‌است ز سستی

توسن خود را دوانده‌اند بمیدان

جز بدو نیک تو، چرخ می‌ننویسد

نیک و بد خویش را تو باش نگهبان

گر ستم از بهر خویش می‌نپسندی

عادت کژدم مگیر و پیشهٔ ثعبان

چندکنی همچو گرگ، حمله بمردم

چند دریشان همی بناخن و دندان

دامن خلق خدای را چو بسوزی

آتشت افتد به آستین و به دامان

هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز

خواستهٔ بد نمیخرند جز ارزان

خواهی اگر راه راست: راه نکوئی

خواهی اگر شمع راه: دانش و عرفان

کارگران طعنه میزنند به کاهل

اهل هنر خنده میکنند به نادان

از خم صباغ روزگار برآید

هر نفسی صد هزار جامهٔ الوان

غارت عمر تو میکنند به گشتن

دی مه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • #110
حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان

عیب خود را مکن ایدوست ز خود پنهان

وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه

جفت باطل نشود هیچ حقیقت دان

هیچگه نیست ره و رسم خردمندی

گرسنه خفتن و در سفره نهفتن نان

دهر گرگیست گرسنه، رخ از او برگیر

چرخ دیویست سیه دل، دل ازو بستان

پا بر این رهگذر سخت گرانتر نه

اسب زین دشت خطرناک سبکتر ران

موج و طوفان و نهنگست درین دریا

باید اندیشه کند زین همه کشتیبان

هیچ آگاه نیاسود درین ظلمت

هیچ دیوانه نشد بستهٔ این زندان

ای بسا خرمن امید که در یکدم

کرد خاکسترش این صاعقهٔ سوزان

تکیه بر اختر فیروز مکن چندین

ایمن از فتنهٔ ایام مشو چندان

بی تو بس خواهد بودن دی و فروردین

بی تو بس خواهد گشتن فلک گردان

چو شود جان، به چه دردیت رسد پیکر

چو رود سر به چه کاریت خورد سامان

تو خود ار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا