• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرنده‌ی آزاد | کن وایپر کاربر انجمن یک رمان

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پرنده‌ی آزاد
نام نویسنده:
کن وایپر
ژانر رمان:
#علمی‌_تخیلی
کد رمان: 5577
ناظر:
MAEIN MAEIN


«می‌خوای کمکت کنم بمیری؟»
در سال 2500 میلادی، درست زمانی که بشر با پشت سر گذاشتن جنگ و بیماری‌های متعدد، به زندگی مدرن در مجمع الجزایر پایانی روی آورده بود، مصیبت ربات‌ها بر سر مردم آوار شد!
با گذشت صدسال حقایق، پشت پرده‌ای از تردید مخفی شدند و بیماری خاکستر که طبق گفته‌ی محققان حاصل استفاده از تکنولوژی بود سراغ مردم آمد.
در چنین دنیایی بود که رمینگتون سینک تصمیم به خودکشی گرفت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,018
پسندها
2,757
امتیازها
16,473
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
فاجعه‌ی اسفباری بود!
نمی‌توانم صحنه‌هایی را که دیده‌ام از داده‌های اطلاعاتی‌ام پاک کنم. شاید برای داشتن عواطف انسانی بی‌اندازه بی‌جنبه بودم!
کلماتی مانند:خانواده، بهترین‌دوست و وطن برای من در یک فرد خلاصه می‌شدند! پس اهمیتی نمی‌دادم اگر برای نجات او، خانواده، بهترین‌دوست و وطن دیگران را نابود کنم!
نامه‌ای خون‌آلود برایش می‌نویسم:
-کاش هرگز مرا نمی‌ساختی.
 
آخرین ویرایش

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول
«سال 2600 میلادی - منطقه‌ی دو»

پنج روز بعد از این که اولین علائم بیماری خاکستر در رِمینگتون سینک آشکار شدند، تصمیم به خودکشی گرفت!
درحالی که ساکنین منطقه‌ی دو برای جشنی بزرگ مهیا می‌شدند، از کوچه‌های باریک و باران‌زده‌ی شهر عبور کرد و به ساختمان متروکه‌ی فلیپ رسید. همان ساختمانی که قدیمی‌ها درباره‌اش قصه می‌بافتند و اغلب هیچ‌یک از داستان‌ها شبیه به دیگری نبودند! تنها نکته‌ی مشترک در یک جمله خلاصه می‌شد که از زبان هر فرد مسنی می‌‌شنیدی: «فلیپ...اوه اون مرد مصیبت ربات‌ها رو برامون آورد!»
ساختمان متروکه با آن آجرهای سرخ‌فام، پنجره‌های شکسته و ستون‌های زوار در رفته خسته می‌نمود. رمینگتون با خود فکر کرد:
-باید جای مناسبی برای خودکشی باشه!
اگر بوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ابرهای خاکستری آسمان جزیره را در آغوش گرفته بودند و اگر سخاوت به خرج می‌دادند هر از گاهی عبور پرتوهای خورشید را می‌دیدی.
رمینگتون از روی خرابکاری پرنده‌ها پرید و به لبه‌ی بام رسید. باران همه‌جا را خیس کرده بود و روی بام پر از گودال‌های کوچک آب بود. هوا بوی دود و ماندگی می‌داد. گفت:
-آخرین منظره‌ای که می‌بینم چیه؟
و سعی کرد انتخاب کند. شاید بهتر بود به رود سرخ که درست از زیر ساختمان عبور می‌کرد نگاهی بیندازد. رودی که از زنگ زدگی ربات‌های فرسوده و رهاشده در دریا به این شکل درآمده بود و لحظاتی بعد، جسد رمینگتون سینک را نیز به ربات‌های از کار افتاده می‌رساند!
- نه...این‌طوری مثل اینه که آدم به قبرش زل بزنه!
به دریایی که تا نیمه از اکسید آهن نارنجی‌رنگ شده بود نگاه کرد. کشتی‌های دولتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نفس عمیق دیگری کشید و دوباره به طرف پرتگاه چرخید. با خود گفت:
- فقط کافیه یه قدم بردارم و... .
مرد مزاحم میان افکارش پرید:
- حالا اسمت چیه؟
رمینگتون حسابی کفری شده بود.
- به نظرت الان وقت خوبی برای این حرفاست؟
به رود سرخ چشم دوخت. امواج قرمز رنگ، به دیواره‌ی ساختمان‌ها کوبیده می‌شدند و خروشان به سمت دریا می‌رفتند. حتی صدای رود هم آزاردهنده به نظر می‌رسید.
مزاحم گفت:
- فقط اسمت رو پرسیدم!
- رمینگتون!
با ترش‌رویی به سمت مرد برگشت. از لبه‌ی بام فاصله گرفت و ادامه داد:
- رمینگتون سینک! کسی که داری مزاحم مرگش میشی!
کلاه چنان سایه‌ای روی صورت مزاحم انداخته بود که تنها بخش پایینی چانه‌اش دیده می‌شد. یک‌مرتبه از تهه دل و با صدای‌ بلند خندید؛ تقریباً پیش‌بینی نشده بود! گفت:
- چون پدر و مادرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
رمینگتون برای لحظه‌ای از نفس‌کشیدن باز ماند؛ اما فقط یک لحظه بود. بلافاصله حالتی تدافعی به خود گرفت و عضلات را منقبض کرد. گفت:
- حالا فهمیدم...تو یکی از اون پلیس‌های ضدتکنولوژی‌ای؟
- نه!
رمینگتون فهمید که ناخواسته خود را عقب کشیده و به راه‌پله‌ی آجری چسبیده است. وحشت به دلش افتاده بود. دوباره قضاوت کرد:
- مامور جستجو؟
مرد لبخند تلخی زد.
- نه!
- پس...تو کی هستی؟
مرد یک لحظه سرش را گرداند. ستون‌های زنگ‌زده را می‌دید؛ اما به آن‌ها نگاه نمی‌کرد! افکارش آن‌قدر از هم گسسته بودند که به جایی نگاه نکند.
گفت:
- در حال حاضر مردی هستم که عاشق سفر کردنه! حیف که دیگه جایی برای سفر نمونده و دست و بالم بسته‌ شده!
رمینگتون نفس راحتی کشید.
- خیلی دلت خوشه!
انگار که نکته‌ی فراموش شده‌ای را به یاد آورده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
خورشید بالاخره از پشت ابرها روزنه‌ای برای نمایش پیدا کرده بود و از قضا می‌خواست به پشت‌بام ساختمان فلیپ بتابد. انگار تمام شهر تبدیل به صحنه‌ی نمایش بزرگی شده بود که رمینگتون نقش اصلی آن را ایفا می‌کرد. نور روی موهای قهوه‌ای پسر می‌تابید. لحظه‌ای فکر کرد زخم‌هایش می‌درخشند؛ اما این فکر‌ها وقتی در یک قدمی مرگ قرار می‌گیری طبیعی جلوه می‌کنند.
صورتش از اشک خیس شده بود. تلاشی برای پاک کردن آن‌ها نکرد؛ چون باعث می‌شد وقتی نسیم به صورتش می‌خورد، احساس خوبی داشته باشد. یک احساس خوب میان آن‌همه مصیبت، غنیمتی بود.
به لبه که رسید، زمزمه کرد:
- بدرود مادر، پدر و منطقه‌ی دو؛ منطقه‌ی نفرین‌شده!
احساس کرد می‌خواهد با مرد هم خداحافظی کند؛ هرچه که بود او آخرین دوست به حساب می‌آمد!
گفت:
- راستی اسمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
«منطقه‌ی دو - محل برپایی جشن سالانه»

کارفرما با صدایی دورگه از فرط خشم و اضطراب داد کشید:
- عجله کن لعنتی! الان جشن شروع میشه!
آنجلو سینک که این روزها خود را پیرتر و رنجورتر از گذشته احساس می‌کرد، با بی‌میلی آخرین ظرف را از میوه پر‌ کرد.
صدای هیاهوی جمعیتی که پشت طناب‌ها انتظار می‌کشیدند هر لحظه بلندتر می‌شد و میدان بزرگ شهر آماده‌ی برپایی جشن‌صدساله شده بود.
آنجلو ریش‌های نامرتب خود را خاراند و دور از چشم کارفرما روی یکی از صندلی‌ها نشست. زانو‌هایش صدا می‌کردند و کمر‌درد امانش را بریده بود. زیر لب گفت:
- آه...کی باورش میشه صد سال گذشته؟
کارگرهای جوان‌تر سخت مشغول مرتب‌کردن صندلی‌ها و صدها میزی بودند که از انواع نوشیدنی و میوه‌های تازه پر شده بود. بالاخره بعد از مدت‌ها انتظار به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kenviper

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/2/24
ارسالی‌ها
10
پسندها
35
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
آنجلو به سختی تلاش کرد تا صدای ساییده‌شدن دندان‌هایش را متوقف کند؛ اما صدایی که در سرش می‌گفت آن مرد هرگز فاسده نبوده، غیر قابل توقف بود!
نماینده ادامه داد:
- دشمن هر لحظه در کمینه! فراموش نکنید که هر جامعه‌ای انسان فاسد داره و این شما هستید که توانایی جلوگیری از فساد رو دارید! این شما هستید که قدرت جامعه رو در دست دارید!
جوانکی که کنار آنجلو نشسته بود با گونه‌های برافروخته زمزمه کرد:
- منطقه‌ی یکی‌ها حرف ندارن! نگاهش کن! واقعا یه مرد بی‌نظیره!
آنجلو گوشه‌ی لب‌هایش را خاراند تا کسی متوجه پوزخند او نشود. در دل می‌گفت:
- همیشه این‌طور نبوده؛ یک روزی هم این‌جا بی‌نظیر بود‌!
نماینده مثل سال گذشته لیستی از کارهای دولت برای سال جدید را شرح می‌داد:
- حالا که از سال‌های دور و جهنمی گذر کردیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا