متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط داستان امضای سرخ | بارقه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بارقه
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 981
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

بارقه

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
51
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #21
ایلونا گزنده پاسخ داد:
- همه شبیه همن، خرافاتی و ابله.
ندلین بلند خندید. این پاسخگویی ایلونا نشانه‌ی خوبی بود، باید ذره ذره در او نفوذ می‌کرد. زبان چرم و نرمش را به کار انداخت و گفت:
- اوه بانو ایلونا، عذر من رو بپذیر اما در این مسئله باهات به شدت مخالفم. به هیچ عنوان نمی‌تونم کتمان کنم که به دست آوردن دوست زیبای کنارم، حاصل گریه‌زاری‌هام به درگاه ایزدان نبوده.
"زیبا". ایلونا از همان کلمه به بعد را نشنیده بود. به خود یادآوری کرد زمانی که به خانه رفت، حتما چهره‌اش را در آینه وارسی کند‌. اما برخلاف حسش، اخم غلیظی بر پیشانی نشاند و با همان صدای آشنای زمختش گفت:
- اول اینکه حدّتو بدون و واسه خودت قصه نباف و دوم... از من به تو نصیحت، عمرت رو برای این خرافات نذار. ایزدها زایده‌ی ذهن چهارتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

بارقه

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
51
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #22
ندلین یک ابرویش را بالا انداخت، نوبت او بود که دفاع کند:
- اما لکه‌های سفید روی بدن گناهکارها، علامت گذاری‌های اهریمن‌هان. یعنی فکر نمی‌کنم هیچ انسانی بتونه این کار رو بکنه و تنها وجود مقدسی که ما می‌شناسیم ایزدان هستن. پس... اگه اونا نیستن، پس کی؟!
و با کنجکاوی‌ای محض، خود را جلوتر کشید. ایلونا چشمان عسلی‌اش را در کاسه گرداند و با اعصابی متشنج شده گفت:
- اون لکه‌ها بیشتر عین یه مرض می‌مونه. یه مرض که اون دیوصفت‌های درباری ساختن... یا چنین چیزی. چمیدونم! مگه من مرشدم بالاشهری؟ من فقط میگم نباید کله‌مونو بکنیم تو برف.
نگاه ندلین فکورانه به نقطه‌ای خیره شد. تمام چیزهایی که ایلونا در عین ساده‌لوحی و صراحت به زبان می‌آورد، همان پرسش‌های سرکوب شده درون ذهن خودش بودند که هیچگاه مجال ظهور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا