- ارسالیها
- 9,505
- پسندها
- 40,720
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
آستینم دارد پر می شود از معجزه
باید به اصل ماجرا برگردم
تبر را از ابراهیم بگیرم
عصا را از موسی
شاید هم در را
کورهای مادرزاد را شفا بدهم
و دختران قبیله را عروس کنم
باید از طور بالا بروم
و یک آسمان وحی بیاورم
تا سیاه های برزنگی
یکی یکی سپید شوند
و بی آنکه آب از آب تکان بخورد
چاک پیراهن نیل را بدوزم .
مریم ! کمی به عقب برگرد
نوزادت را به غارهای سنگی ببر
و سیصد و نه سال بخوابان
تا من شبانه صلیب را بشکنم
و تبر را در آغوش خدایان بگذارم
و آنقدر دستم را در آستینم بچرخانم
تا معجزه اتفاق بیفتد .
من دارم پیامبر بودنم را احساس می کنم .
باید به اصل ماجرا برگردم
تبر را از ابراهیم بگیرم
عصا را از موسی
شاید هم در را
کورهای مادرزاد را شفا بدهم
و دختران قبیله را عروس کنم
باید از طور بالا بروم
و یک آسمان وحی بیاورم
تا سیاه های برزنگی
یکی یکی سپید شوند
و بی آنکه آب از آب تکان بخورد
چاک پیراهن نیل را بدوزم .
مریم ! کمی به عقب برگرد
نوزادت را به غارهای سنگی ببر
و سیصد و نه سال بخوابان
تا من شبانه صلیب را بشکنم
و تبر را در آغوش خدایان بگذارم
و آنقدر دستم را در آستینم بچرخانم
تا معجزه اتفاق بیفتد .
من دارم پیامبر بودنم را احساس می کنم .