«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

شاعر‌پارسی اشعار عفت خادمی | اشعار پارسی

  • نویسنده موضوع Kalŏn
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 63
  • کاربران تگ شده هیچ

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,505
پسندها
40,720
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
آستینم دارد پر می شود از معجزه
باید به اصل ماجرا برگردم
تبر را از ابراهیم بگیرم
عصا را از موسی
شاید هم در را
کورهای مادرزاد را شفا بدهم
و دختران قبیله را عروس کنم
باید از طور بالا بروم
و یک آسمان وحی بیاورم
تا سیاه های برزنگی
یکی یکی سپید شوند
و بی آنکه آب از آب تکان بخورد
چاک پیراهن نیل را بدوزم .
مریم ! کمی به عقب برگرد
نوزادت را به غارهای سنگی ببر
و سیصد و نه سال بخوابان
تا من شبانه صلیب را بشکنم
و تبر را در آغوش خدایان بگذارم
و آنقدر دستم را در آستینم بچرخانم
تا معجزه اتفاق بیفتد .
من دارم پیامبر بودنم را احساس می کنم .
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,505
پسندها
40,720
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
دستانت بوی انجیر تازه می داد
وقتی گیلاس های حیاط مان خشک می شد
پدرم یک قاب آسمان را به خانه آورد
و پیراهنی که بند رخت را سیاه می کرد.
مادرم زنبیل زنبیل کهولتش را
در صف نان جا به جا می کرد
و من انجیر های خشک را گردن می آویختم
وقتی گوشواره گیلاس هایت تابستان را می خنداند
عینک ته استکانی مادر را تار می کرد
ومورچه ها
سهم توت خشک های مادربزرگ رابه لانه می بردند
من حیاط بی درخت را دوست ندارم
تبر دارد در دستان زنی که گوشواره ندارد
می لرزد .
 
امضا : Kalŏn

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا