• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شمس | نوشین سلمانوندی کاربر انجمن یک رمان

Noushiin_Salmanvandii

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
6/12/22
ارسالی‌ها
92
پسندها
757
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
شمس
نام نویسنده:
نوشین سلمانوندی
ژانر رمان:
#عاشقانه #مافیایی
کد رمان: 5621
ناظر: AMIIRALI AMIIRALI


خلاصه رمان:
شمس دختری ایرانی-ارمنی، سال‌ها‌ پیش با از دست دادن پدر و‌ مادرش بورسیه‌ی هند شد و در یکی از دانشکده‌های داروسازیِ هند، پیِ تحصیله‌ و شب‌ها در یک بار مشغول به کار برای خرج و مخارج زندگیشه. تو یکی از این شب‌ها مردی به بار راه پیدا میکنه که عضوی از مافیا و خلافکارهای مصر هست...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,028
پسندها
2,785
امتیازها
16,473
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Noushiin_Salmanvandii

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
6/12/22
ارسالی‌ها
92
پسندها
757
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ترس، دشمن است! ترس، مرگ است.
وَ‌ اکنون من دشمنی در وجودم دارم که قرار است به سوی مرگ پرتابم کند.
ترس، بیماری‌ایی است که درمانش برای روانکاو سخت و برای خودِ فرد، آسیب به روح و سپس به جسم است.
انباشته شدن ترس‌های متوالی بر یکدیگر؛ جسم را بیمار می‌کند.
من ترس از تنهایی دارم، ترس از آینده...
یک سقف رنگ آمیزی شده‌‌ی زرد که پوست برداشته و گوشه‌هایش به علت رطوبت، حسابی بد شکل شده است.
سوراخی در گوشه‌ی دیوار باعث بیشتر ترسم میشود، احساس می‌کردم انواع جانور مخوف در آنجا لانه کرده‌اند.
به خصوص در هند که پر از جانوارهای عجیب و غریب است.
از روی میز دستمالی برداشتم، پیراهنم را بالا زدم و عرقی که روی گردن و قفسه‌ی سینه‌ام نشسته بود را پاک کردم.
زیادی از حد گرم است و طاقتم در حال طاق شدن.
بوی الکل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Noushiin_Salmanvandii

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
6/12/22
ارسالی‌ها
92
پسندها
757
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
هوا بارانی و گاهی هم صدای رعد و برق موسیقی‌ای می‌شود در گوش‌هایمان و صاعقه‌های بنفشش در آسمانِ کبود، خبر از باران سهمگینی را می‌دهد.
روی اولین پله نشسته بودم و کتاب زبان هم مقابلم، باید لغات را هر چه سریعتر یاد می‌گرفتم تا فردا امتحانم را گند نزنم.
مامان پیکنیکی جلویش گذاشته است و به آرامی کتلت‌ها را با دست‌های چین‌دارش شکل میدهد و در تابه می‌اندازد.
با گرسنگی چشم دوخته‌ام به جیلیز-ویلزشان در روغن.
پرسیدم:
-نون که نداریم!
زیر شعله را کم کرد و گفت:
-برنج دم گذاشتم.
بلند شدم و خاک لباسم را تکاندم.
-من کتلت با برنج نمیخورم.
-گوجه هم کنارش سرخ میکنم.
غر زدم:
-کتلت فقط با نون.
مامان "هوفی" کشید و من بی‌حوصله خواستم داخل بروم که در حیاط باز شد و صدای بابا رعشه به جانمان انداخت.
-چیه صداتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Noushiin_Salmanvandii

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
6/12/22
ارسالی‌ها
92
پسندها
757
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بالاخره تمام شد، فارغ شدم از آن درد سهمگین؛ اما هنوز آثار درد در شکمم پا برجا بود. نمی‌توانستم درست راه بروم و تعادلی برای ایستادن طولانی مدت نداشتم؛ خونریزی امانم را بریده است و با هر بار ایستادن و راه رفتن پاهایم به لرزش می‌افتد و سقوط می‌کنم. تاکسی روبه‌روی خانه‌ پیاده‌ام کرد، با دادن مقداری اسکناس از ماشین زرد رنگش که بوی نامطبوعش فضا را پر کرده بود، خارج شدم. با بند کردن دستم به در و دیوار و هر از گاهی نشستن، خودم را به در چوبیِ زوار در رفته‌‌ایی که گوپتا لطف کرده بود تا مدتی را در منزلش بمانم و به جای اجاره‌خانه از حقوقم کم میکرد، رساندم.
اطرافم را خانه و کپرهایی گرفته بود دور از هرگونه امکانات بهداشتی و فاضلاب؛ این بوی لعنتی که در محله پیچیده شده است و شب‌ها بیشتر میشود و تا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Noushiin_Salmanvandii

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
6/12/22
ارسالی‌ها
92
پسندها
757
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
می‌شد گفت که تا حدودی بهتر شده بودم. خونریزی کمتر و درد جسمانی‌ام هم به حد معقولی رسیده بود.
خوراکی در منزل نداشتم، وَ حتی توانی هم برای رفتن به بقالیِ سر کوچه نداشتم.
پارچه‌‌ای نم‌دار دست گرفتم و لنگان به سمت خون خشک شده‌‌ای رفتم که از ورودی در شروع میشد و انتهایش تا به حمام کشیده میشد.
دستم زیر شکمم رفت و به آرامی روی زانوهایم نشستم.
کمی خم شدم و به آهستگی پارچه را روی خون خشکیده می‌کشیدم. بوی بدی داشت و با حالی پر از تهوع نفسم را حبس کردم.
چشم بستم و خودم را برای این زندگیِ نکبت‌ بار لعنت فرستادم.
پارکت‌‌های داغون منزل، بوی بدی که از لابه‌لای سوراخ دیوارها رسوخ میکرد و تارهای عکنبوتِ چسبیده به سقف سالن و اتاق‌ها، همگی باعث میشدند بیشتر و بیشتر از این زندگیِ نحس خسته بشوم و به خودکشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا