متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های در وصف من، خطاب به فرهاد آذر | آمین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Birdy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 283
  • کاربران تگ شده هیچ

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,183
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
اگر بخواهم چند کلمه‌ای صحبت کنم باید بگویم این نوشته‌ها در واقع نامه‌هایی هستند به دوستی به نام فرهاد آذر.
این‌ها افکار یک انسان‌اند در قالب نامه. نامه‌ها مربوط به تاریخ های متفاوتی هستند.
در مورد نام دلنوشته هنوز مطمئن نیستم و حتی نمی‌دانم به نوشتن افکار اکتفا کنم یا از جزییات زندگی فرستنده‌ی نامه‌ها و فرهاد آذر بیشتر بگویم و این نامه‌ها بشود داستان این دو نفر.
اگر شما نظری در این مورد دارید خواهشا با من به اشتراک بگذارید.


-لطفا به احترام این دونفر اگر شروع به خواندن این دلنوشته کردید نامه‌ها را کامل بخوانید. و من به احترام شما این دلنوشته را به پایان خواهم رساند، امیدوارم آنگونکه شایسته است به پایان برسد. ...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Birdy

ملیکـا

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
7,525
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ملیکـا

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,183
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
۳ مهر، سال۸۲
آذرجان؛
می‌دانی من اشتباه کرده‌ام. در تمام عمر خودم را فریب داده‌ام و شاید بزرگترین موهبت خداوند به ما همین خودفریبی باشد.
دیگر کار به جاهایی کشیده است که درست و غلط خودم را نمی‌فهمم، نمی‌فهمم تمام این حرف‌ها توجیه است یا آن چیزی‌ست که واقعا هست.
به راحتی از آدمیان گذشتم و هرگز تعلق خاطری به هیچ جایی نداشتم، آذر این مرا می‌ترساند و تنها به فرزندی دل بستم که هرگز نداشتم‌اش آخر می‌دانی انسان در زندگی خود باید به جایی به چیزی خودش را پیوند بزند. انسان بدون پیوند خطرناک است، آذر انسان بدون پیوند به راحتی تباه می‌شود و تباه می‌کند من خودم را اینگونه پیوند زدم با چیزی که نبود با چیزی که هرگز به آن نرسیدم و تمام عمر به این طریق خودم را فریب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,183
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
-۱۳ دی، سال ۹۹
در وجود انسان لایه‌هایی تاریک هستند که نمی‌توان آنهارا موشکافی کرد فکر می‌کنم انسان آنگاه متوجه آنها می‌شود که حس می‌کند خودش را نمی‌شناسد یا چیزهایی هست که در مورد آنها مطمئن نیست مانند یک بلاتکلیفی همیشگی.
از اینها بگذریم آذر ، من خسته‌ام برای کشیدن خودم با واژه‌ها مانند یک نقاشی پیچیده و سخت، من دلم برای نقاشی کودکانه تنگ شده است می‌دانی یک زمان از «باد هوهو می‌کند» می‌نوشتم و اکنون نوشتن‌ها پرکشیده است و سخنانم تنها افکاری‌ست که می‌نویسم تا از دستشان بدهم. حیف است سرمایه‌ی آدم در زندگی این‌گونه افکار بی‌سر و ته و در انتها هیچ باشد!
امروز تصمیم گرفتم به آتلیه بروم و با چند عکس ساده با لبخندی بر لب دیوار خانه را به چهره‌ی خودم مزین کنم. آه که خنده‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,183
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
-۱۷ تیر سال ۹۱
در تمام عمر برای نجات خود فرار کرده‌ام، گاه از خود، گاه از دیگران.
در جوانی، در یک جوانی خام و ناپخته، می‌پنداشتم با پناه بردن به کشوری دیگر، با جایگاهی بهتر می‌توانم خودم را نجات دهم. دیگران را راضی و روح ناآرامم را آرام کنم و افکارم را که همیشه مرا جویده‌اند و کمبودهایم را برجسم و جانم کوفته‌اند به زوال بکشانم. و اکنون پوستی که رد کمرنگی از کبودی بر آن جاری‌ست، شاهد و یادگاری از آن روزها است.
اما آذرجان بیا روراست باشیم، هیچ کدام از آن کارها مرا نجات نداد، من غرق شدم، غرق کار، زندگی و هر آنچه که انسان باید جوانی‌اش را با آن سپری کند، و ساده لوحانه می‌پنداشتم اگر نفس نکشم نجات پیدا کرده‌ام، اگر فکر نکنم، آسوده خواهم بود ولی تمام اینها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Birdy

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,183
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
سلام آذرجان
نمیدانم آن زمان هایی که میشد نوشت خوب بود یا اکنون که دست به قلم شدن سخت شده است،
اما با این حال دل من خوش است به نامه‌هایی که برای تو می‌فرستم.
گاهی اوقات به قهرمان بودن یا قربانی بودن فکر می‌کنم. اینکه در حال حرکت در مسیر هستم یا از جایی به بعد همه چیز را رها کرده‌ام و از مسیر بازمانده‌ام.
اما به نظرم تا آن هنگام که چیزهایی برای آدمی مهم باشد و در تقلای حال خوب خود با خودش بجنگد، قهرمان است و بالاخره در جایی به شکوفایی می‌رسد.
من نمی‌گویم قهرمانم. گاه مانند یک قربانی ایستاده‌ام و گاه مانند یک قهرمان نه تنها ادامه؛ بلکه دویده‌ام، و اینها در کنار هم مرا ساخته است و شاید گاه باید برگشت به گام‌های خود نگاهی افکند و ادامه داد، هر چه باشد از همان بدو تولد حسی هست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Birdy

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا