متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه قربانی بی‌گناه سادگی‌هایش | زینب زاهد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع قلب من
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 700
  • کاربران تگ شده هیچ

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #1
داستان کوتاه قربانی بی گناه سادگی هایش
نویسنده: زینب زاهد
ژانر: #عاشقانه #تراژدی

کد داستان: 586
ناظر: Seta~ -Ennui

1000068235.jpg
خلاصه:
دختری به نام ستاره که عاشق یوسف میشه ولی یوسف از سادگیش استفاده می کنه یه بلاهایی سر ستاره و خانواده اش میاره که ستاره از سر ناچاری مجبور میشه با صمیمی ترین دوستش حسین که ستاره اصلا علاقه ای بهش نداره ازدواج کنه حسین یه ازدواج قبلی داشت.یوسف داشت انتقام یه چیزی رو از ستاره می گرفت و ستاره کاملا بی گناه بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قلب من

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,940
پسندها
23,111
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • #2
1000041330.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #3
اولین روزی بود که داشتم می رفتم دانشگاه تازه کنکورو پشت سر گذاشته بودم و با خوشحالی تمام حاضر می شدم تا برم دانشگاه مانتوی یشمی رنگمو پوشیدم و مقنعه ی سیاه و چادر مشکیمو سرم کردم رفتم سمت ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدم بعد از بیست دقیقه رسیدم دانشگاه و رفتم سر کلاس رشته ام روانشناسی بود.رفتم سر کلاس و نشستم روی یکی از صندلی ها تا استادمون اومد کلاس. شروع کرد به معرفی کردن خودش و صحبت کردن. بعد از اون که کلاسام تموم شد و من از دانشگاه اومدم بیرون رفتم سوار اتوبوس شدم تا برگردم خونه. اسم من ستاره است یه ستاره ی مغرور که به همه ی پسرای دوروبرش به چشم برادر نگاه می کرد. از جمله همکلاسی هاش و پسرای فامیل.من دلم هیچ وقت راضی نبود به این که خواستگارام بیان خونه مون و ازم خواستگاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #4
بعدش رفتم کمک مامان تا سفره رو پهن کنم و بعدش شروع کنیم به خوردن ناهار و یکم با مامان صحبت کردیم و بعدش رفتم توی اتاقم دراز کشیدم و خوابیدم بعد از چند لحظه آلارم گوشیم به صدا دراومد. از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو توی سرویس بهداشتی شستم بعدش اومدم و یکم با گوشیم ور رفتم. دیدم حوصله ام داره سر میره.شال و کلاه کردم تا برم بیرون. باز همون لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون. رفتم کافه و یه کیک سفارش دادم. اوم...چه کیکی بود خیلی خوشمزه بود. یه پسر خوش تیپ وارد کافه شد و قضیه ی من از همین جا شروع شد. پسر اومد سمتم و گفت:
- میتونم این جا بشینم؟
- بفرمایید.
- من یوسفم و شما.
- من ستاره هستم.
- ستاره خانم چند سالتونه؟
- هجده سالمه شما چی؟
- بیست و هفت.
- آقا یوسف چرا حالا اومدین این کافه؟
- تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #5
- والله چی بگم!؟
- هیچ چی نگو فقط دلتو بسپار به من.
- آخه تویی که مدیر شرکتی چرا باید این قدر زود بیایی سمت من؟
- عشقم خب من تو رو پسندیدم.
- هه...نه بابا!
- آره بابا....
- نمی تونم باور کنم بهتره برم خونه!
- نه عزیزم صبر کن خودم میرسونمت!
- نه ممنون خودم میرم.
- گفتم خودم میرم آقای محترم!
- بلند شدم و از کافه اومدم بیرون!
یوسف دنبالم اومد و گفت:
- ستاره وایسا!
- بروبابا... مسخره کردی ما رو؟
- به خدا راست می گم ستاره!
- اسم منو صدا نکن.
- صبر کن...
- چی میگی؟
- بیا سوار شو برسونمت...
- اومدم ولی به یه شرط...
- چه شرطی؟
- می تونی برام یه گوشی بخری!
- آره می خرم ستاره جون تو با من بیا!
- یوسف!
- جانم؟!
- ماشینت کجاست؟
- بیا همین جاست...
- واووو...پورشه داری؟
- بله! پورشه دارم. ستاره باور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #6
از خواب بیدار شدم و صبحونه رو خوردم بعدش رفتم سرویس و دست و صورتمو شستم بعدش همون مانتوی یشمی رو پوشیدم و یکم آرایش کردم. چادر و کیفمو برداشتم. راه افتادم سمت دانشگاه. رفتم ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدم. بعدش از اتوبوس پیاده شدم و رفتم داخل دانشگاه. وقتی سر کلاس رسیدم به همکلاسی هام سلام کردم. فرشته و نفس همکلاسی هام بودن که تازه باهاشون آشنا شده بودم. فرشته گفت:
- سلام چه خبر ستاره؟
- خوبم تو چطوری؟
- ممنون.
- فرشته تکالیفتو نوشتی؟
- آره نوشتم.
- باید تحویلش بدیم به استاد.
استاد اومد سر کلاس و شروع کرد به تدریس.
بعد از کلاس گوشیم تک زنگ خورد.
فرشته گفت:
- کیه شیطون؟
- جوزفه.
- جوزف کیه دیگه؟
- یوسفه منم زلیخاشم.
- مگه تو یوسف داری که زلیخاش باشی؟
- آره دارم از اون خوباشم دارم.
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #7
بچه ها من باید دیگه برگردم خونه.
- ستاره خوب به حرفام فکر کن.
- باشه حتما.
- فعلا خداحافظ.
نفس گفت:
- خداحافظ عزیزم.
فرشته گفت:
- خداحافظ.
رفتم و سوار اتوبوس شدم بعد از چند لحظه رسیدم محله مون.
رسیدم خونه مون و در رو باز کردم و وارد خونه شدم مامانم خونه نبود یوسف زنگ زد بهم جواب دادم:
- جانم
- سلام حالت خوبه؟
- سلام ممنون من خوبم تو خوبی؟
- به خوبی تو!
- قرار بود برام گوشی بخری!
- میخوای امروز بریم بخریم؟
- آره
- ناهار خوردی؟
- نه نخوردم مامانم رفته بیرون باید خودم یه چیزی درست کنم بخورم.
- آماده باش بریم بیرون واسه ناهار.
- من الان از دانشگاه رسیدم لباسامو هنوز درنیاوردم.
- حالا آماده شو.
- می خوای با یه گوشی و یه ناهار سرمو شیره بمالی دیگه.
- شیره بمالم؟ چی میگی؟ این حرفا چیه میگی؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #8
- یوسف فردا تو میتونی منو ببری دانشگاه!
- آخه من اون موقع سر کارم.
- راست میگی اصلا بی خیال شو.
- ستاره یه سوال.
- چه سوالی؟
- ستاره میخوای چند تا بچه داشته باشیم؟
- یکی!
- ولی من میخوام دوازده تا بچه داشته باشیم. شش تا دختر، شش تا پسر.
- یوسف چه خبرته؟
- تو دوست نداری؟
- معلومه که ندارم تو قراره بری سرکار، من چجوری از دوازده تا فسقلی نگه داری کنم.
- پس برای چی میخوای ازدواج کنی؟
- مگه هر کی ازدواج کرد باید دوازده تا بچه داشته باشه؟ یکی کافیه دیگه!
- باشه هر چی شما بگی ستاره خانم.
- اوم... آره... این شد یه حرفی.
- ستاره جون می‌خوام تو رو یه روز ببرم یه جایی!
- کجا؟
- می خوام غافلگیرت کنم.
- باشه.
- کی وقت داری؟
- پس فردا.
- پس میام دنبالت ستاره خانم.
- اوکی.
- خیلی خب حالامیتونیم بریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #9
- حقه بازه به نظرم!
- چرا مامان؟
- من حس خوبی بهش ندارم.
- منم اولش حس خوب نداشتم ولی بعدش خیالاتمو از سرم بیرون کردم.
- خلاصه مواظب خودت باش.
- باشه.
- من اینا رو به خاطر خودت میگم.
- آره همه به خاطر خودم میگن.
- عزیزم.
- تا کی می خواین به این افکار قدیمیتون ادامه بدید که دختر و پسر باید سنتی ازدواج کنن ادامه بدین؟
- فکر می کنی میاد می گیره تو رو؟ نه عزیزم از این خبرا نیست.
- شما می خواین من به عشقم نرسم.
- عشق، عشق، کدوم عشق؟ تو اصلا میدونی عشق یعنی چی؟
- نه فقط شما می دونین!
- خیلی زبون دراز شدی.
- ببخشید دیگه.
- برو اتاقت.
- هر وقت اومدیم حرف حق بزنیم گفتین زیپ دهنتو بکش برو توی اتاقت. از همه تون متنفرم.
- اونم از تو متنفره، اینو بفهم.
رفتم توی اتاقم روی تختم دراز کشیدم و زار زار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قلب من

قلب من

کاربر انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
342
پسندها
1,029
امتیازها
6,833
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #10
بعدش باهم رفتیم بوفه و شیرکاکائو و کیک خریدیم و خوردیم. بعدش با نفس و فرشته اومدیم ایستگاه اتوبوس و بعدش هم سوار اتوبوس شدیم. رفتیم و رفتیم تا نفس ازمون خداحافظی کرد و پیاده شد و رفت. بعدش منم از فرشته خداحافظی کردم و توی محله مون پیاده شدم. رفتم خونه مون و بعدش درو باز کردم و وارد خونه شدم. چه بویی میومد! بوی کتلت مامان پز. رفتم توی آشپزخونه سفره رو پهن کردم و شروع کردیم به خوردن کتلت همراه با سیب زمینی. خوردم و خوردم تا که من سیر شدم. گوشیم زنگ خورد. یوسف بود. گوشی رو جواب دادم و گفتم:
- الو سلام آقا یوسف.
- سلام ستاره ی قشنگم.
- خوبی؟
- من خوبم تو چطوری؟
- عالی!
- خب آماده شو می خوام ببرمت یه جایی!
- چه جایی می خوای منو ببری؟
- نمایشگاه کتاب!
- واوو...
- چه کتابایی دوست داری؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قلب من

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا