متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات او درد دارد | شبآرا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع melin f
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 146
  • کاربران تگ شده هیچ

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,061
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام: او درد دارد.
نویسنده: شبآرا.
ژانر: #تراژدی.
خلاصه:
- یک کودک روی ویلچر کنار نیمکتی در پارک نشسته و به بازی باقی کودکان می‌نگرد. مردی توجهش به او جلب می‌شود و نزدش می‌رود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : melin f

melin f

نویسنده ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
482
پسندها
3,061
امتیازها
17,083
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #2
مرد لبخند مهربانی به کودک حواله کرد و روی نیمکتی که کنار ویلچر بود؛ نشست. سپس با مهربانی رو به او کرد و گفت:
- چرا این‌طوری به دوستات نگاه می‌کنی؟ اصلاً چرا این‌جا نشستی؟ برو با اونا بازی کن دیگه.
کودک با پرخاش نگاهی به سمت او پرتاب کرد.
- نمی‌بینی یا تظاهر به ندیدن می‌کنی؟ من روی این ویلچر نشستم و نمی‌تونم بازی کنم!
مرد نگاه دلسوزانه‌ای به او تقدیم کرد. قافل از این‌که کودک؛ هیچ نیازی به آن ترحم نداشت. مرد اما قافل از هوش کودکی که کل عمرش ترحم دیده بود؛ تظاهر کرد بیخیال است.
- تو می‌تونی با اونا دوست بشی! حتی اگه بازی نکنی.
کودک لبخند سردی زد. مردی که کل عمرش روی پا‌هایش ایستاده بود و برای کار‌هایش مجبور به کمک‌گیری از کسی نبود؛ داشت این‌ها را چه ساده بر لب می‌راند!
- با این‌که تو بزرگی؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : melin f
عقب
بالا