دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی فانوس شب | شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 187
  • بازدیدها 6,018
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #171
عشق تو برای من کتابی‌ست بی‌پایان،
بهاری‌ست بی‌پاییز، طلوعی‌ست بی‌غروب و اقیانوسی‌‌ست که ساحلی ندارد.
عشق تو برای من تمام ناتمامی‌هایم است. تویی آن پنجره‌ای که نوای خوش زندگی را بر جسم و جانم طنین می‌اندازد.
تویی که تمام نیستی‌هایم را در خود پوشانیده‌ای.
هر چه در ژرفای این اقیانوس فرو می‌روم، بیش‌تر در اعماقش غرق می‌شوم و مرا تماماً در خود می‌گیرد.
هر بار که از گلزار این عشق گل می‌چینم، عطر خوشش مرا زنده‌تر از قبل می‌‌سازد و نوری می‌شود بر افق هستی‌ها.
گویی جذبه‌یی از سوی تو، از قلب زلالت مرا هر لحظه به این عشق وابسته‌تر و دلبسته‌تر می‌سازد.
گویی تو دیگر منی.
تو دیگر سرود زیستن در دنیای بی‌کسی‌ها شده‌ای، گویی تو دیگر طوطی‌ای خوش‌خوانی و من پژواک بی‌انتهای نفس‌هایت...
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #172
آن‌گاه که برق نگاهم به رنگین‌کمان چشمانت می‌افتد، همان رنگ‌هایی که برایم هفت رنگ زندگی‌ست، هفت جلایش عشق، هفت نوید بکر.
انگار از آسمان انواری بر قلبم می‌تابد؛
نوری که قلبم را آکنده از مهر تو و تجسسِ عشق الهی می‌سازد.
آن‌گاه پاکی آسمان، تلاطم اقیانوس، نسیم شاداب زیستن را همزمان در چشمانِ افسون‌گرت می‌جویم؛ آن‌لحظه جز نگاهم که مشتاقانه و بی‌تاب‌گونه نگاهت را می‌پاید، چیز دیگری نمی‌خواهد.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #173
[ قبل از خاموشی]

این‌بار هم در گوشه‌ی از اتاق کِز کردم؛ طوری که انگار جز این‌جا در دنیایی فراخ جایی ندارم و دوباره هوای نوشتن بر سرم زد.
شاید فقط نوشتن نه، که سرودن وصف زیبایی‌هایی تو بر سرم زده باشد، چون تنها تویی که می‌توانی مرا به نوشتن وا داری.
تویی که در غم‌انگیز‌ترین لحظاتم با نوشتن سطری از چشمانت حالم را دگرگون می‌سازی.
تنها تویی که مرا از این گوشه‌ای تنگ و تاریک بی‌کسی، از این تلخی‌ها و یأس‌ها به آن‌سوی زیستن بی‌بهانه بکشانی.
بیا و با گرمای دستت تن یخ‌بسته‌ام را ذوب کن و مرا در هوای خود گم کن.
بال و پرم دیگر شکسته است.
شاید هم در نبودت دیگران شکستند، تا نتوانم به‌سوی تو بال بگشایم.
از قلبم چه گویم، که در نبودت بی‌رمق‌ترین تپش‌هایش را تجربه می‌کند.
قبل از این‌که دیگر نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #174
ای هم‌نفس بی‌نفسی‌ها
رهی بگشا
این‌ سوی جهان بنگر
این‌جا کسی
از برای وصل تو به سوز آمده است.

این پروانه‌ای نیمه‌جان
هر روز با آب
دیدگان بی‌فروغش
ره بازگشتت را
شستشو می‌دهد،
تا مبادا بر قدوم منورت خاک نشیند.

آخر چرا ذره‌ای
از کرمِ بی‌انتهای
خالقت را نداری؟

رُخی بنما و ببین
چگونه از خونش
برایت فرش سرخ پهن می‌کند
چگونه در محرم‌ترین
جای قلبش از گل‌های عشق
برایت لانه‌ای بنا می‌سازد.

نمی‌دانی!
که به دور از تو
ایام برایش تاریک‌تر از گیسوان تاب‌ خورده‌اش هست،
که این وسعت فراخ دنیا را
برایش به چه تنگنای بی‌هوایی
بدل ساخته‌ای
که چگونه شئون اندوه را
چون پیچک به دَورش پیچانده‌ای.

قبل این‌که آسمان امیدش
بی‌ مَه شود
برگرد
تا انواری از فراسوی
زندگی به جمالش بتابد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #175
#دلنوشته

غربتی که آزارم می‌دهد، غربت سرزمین نیست؛ غربت توست.
دوری تو وطنم را بیگانه کرده است.
دوست دارم در شهر عشقِ تو زندگی کنم. کاش شود در جاده‌های آن‌ شهر بی‌وقفه قدم بزنم.
ای کاش تو زمام آن شهر را در دستان من گذاری، من هم برایت قول یک عمر سلطنت را دهم و عُمری برایت بجنگم. از خود بگذرم اما از تو نه.
دوست دارم شاه آن شهر باشی و من ملکه‌ی رویا‌هایت.
می‌خواهم تو آسمان آن شهر باشی و من زمین مَه آلودت.
پس کی می‌خواهی بیایی و مرا از این بیگانگی جدا ساخته، از بند دلتنگی و حسرت دیدارت رها سازی.
ای کاش روزی ناگهان مقابلم آیی و دستم را لای دستان پر مهرت گذاشته مرا با خود ببری.
برایت قول می‌دهم؛ اگر روزی چنین بکنی، بی‌هیچ سوال و پرسشی با تو هم قدم خواهم شد.
این وعده‌ی قلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #176
نمی‌داند!
آه نمی‌داند که کسی این‌جا
چشم به راهش نشسته
دل ز فریادش شکسته
غم در نبودش او را به‌خود بسته.
کاش بداند
کسی این‌جا از مَه و ستاره
از زیبایی‌های کره خاکی
از میان هزاران دل و دلبر
تنها قلب او را خواسته.
آخر چگونه باید بداند؟
آن‌که حتی نیم‌نگاهش را هم
از من دریغ می‌کند
آن‌که در قاموسش
من جایی ندارم دقیقا شبیه قلبش.
دردناک است
مثل هوای درد‌آلود و خسته‌ی پاییز
مثل نشستن کودکی در انتظار پرنده‌اش که دیگر باز نخواهد گشت
مثل طلوع‌هایی بی‌انگیزه.
جان‌سوز است این‌که بدانی باز نمی‌گردد
اما با آن‌هم عمرت را پی طلب دیدار او بسوزانی و خاکسترش کنی.


#روزیتا_شریف
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #177
خرمن مشکینم
رهاست بر شانه‌هایم.

تاب و پیچ خورده
چون غصه‌هایی
که وجودم را بسته‌اند.

گیسوانم
لمس دستان تو را می‌طلبد،

عطر نگاهت
بوی بهشت است.

شانه‌ای بزن
و همچنان‌که گره‌های زلفانم را می‌گشایی،
غصه و درد را نیز
از زندگی‌ام بِرهان...


#سپید
#روزیتا_شریف
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #178
[لحظه‌های بی‌واژه‌ی‌مان]

یک‌بار دیگر با دیدارش به دیدگانم نور افکند!
دلبرم با لباس سیاه افغانی چه طناز می‌نمود.
آن لحظه دلم خواست بی‌باکانه عصیان کنم؛ دستم را بر دست نگارم حلقه کرده و با قدم‌هایمان کوچه‌های خاک‌آلود را گل‌باران بکنیم.
او با چشمان خمارش نگاهی به‌سویم می‌انداخت.
من هم با لبخندی که سرچشمه‌اش چشمان اوست، تمام غزلیات جهان را وصف چال‌های قهویی‌اش می‌کردم.
دلم می‌خواست با هم برویم وسط شهر و با صدای بلند برای همه بگویم:
«این همان ارمغانی‌ست که خداوند از همه عالم برای من دِهِش کرده.»
از آن‌جا که رد می‌شدیم، زیر آن مجنون‌بیدی می‌نشستیم؛ همان درختی که سال‌هاست در انتظار لیلایش شاخه‌هایش خمیده.
آن‌دم چشمم به دکهٔ کنار سرک می‌افتاد و او در یک چشم به‌هم‌زدن دو گیلاس چای برایمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #179
چشمان فتنه جویت
را از من دریغ مکن.
مگر نمی‌دانی؟
نزهت عمر من وصل اوست.

چه شد؟
رغبت دیدارم دیگر در سرت
جولان نمی‌کند،
یا بادی شاید هم نسیمی
فروغ عشق من را
در دلت خاموش گردانيده.

یا هم اصلا از همان نخست
عشقی در میان نبود،
جز خرمنی از هوس که چون رود
در وجودت مواج بود.

آه،
من همچو دیوانه‌ها
آن امواج را از لابه‌لای کلامت
دلبستگی تعبیر می‌کردم
و چه مظلومانه
در نگاهت روزنه‌ای
از امید می‌جُستم
تا خود را قانع کنم؛
تو لبریز از منی و من معتاد تو.

می‌دانم احمقانه‌ست!
که من حالا هم کوکبی از
مِهر خود را در آسمان تو می‌جُویم؛
اما این جستن‌ها چه سود؟
وقتی من تاریک‌ترین
و کورترین نقطه‌ی آسمان تو شده‌ام

اما تو
آن خورشیدی هستی که نه‌تنها
آسمانم، بل همه هستی‌ام
را فروزان نموده‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
442
پسندها
841
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #180
آن‌دم که سلول‌های قلبم برای تو نغمه می‌خوانند،
پلک‌هایم آرام روی هم می‌نشینند و مردمک چشمم با همه‌ی انوار غریب می‌شود.
آن لحظه نه‌تنها روحم، که تمام وجودم دست به دعا می‌شود و به سجده می‌افتد؛
از خداوند لایزال عاجزانه و خالصانه تو را طلب می‌کند.
می‌دانم خدایی که عشق را چون خورشید بر زندگی‌ام تاباند،
تو را نیز برایم خواهد بخشید.
گویی من آخرین بازمانده‌ی یک شهر ویرانم و تو تنها کشتی نجات منی.
مبادا فکر کنی تو فقط نیاز منی؛ نه، تو نفس در تن منی
و عشقت چون ابر پرباران بر هستی‌ام می‌بارد.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

موضوعات مشابه

عقب
بالا