دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی فانوس شب | شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 176
  • بازدیدها 5,551
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #151
#دلنوشته


خسته و دل شکسته چشم به روی همه صفحاتی بست که روزی همچو دارو بر ذهن و قلبش اثر می‌کرد چون دانسته بود این درد دلتنگی‌ای که تو بعد رفتن بی‌برگشتت بر قلبش هدیه داده بودی دیگر با هیچ دارویی مداوا نخواهد شد.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #152
پدر

پدر، سرمایه‌ای والای هستی
پدر، ای شهسوار عشق و مستی

پدر، ای غمگسار رنج‌ و دردم
پدر، آینه‌ی صدق و درستی

ز دستانت جهانم رونق افتاد
تویی گنجینه‌‌ی پنهانِ هستی

پدر نامت بماند جاودانه
که لبخندت بود زندگانی
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #153
#دلنوشته



دوباره نشستم پای آن بوم نقاشی‌ای که باتو یک‌جا رنگی‌اش کرده بودیم و قرار بود باهم تمامش کنیم اما تو رفتی و این نقاشی تا هنوز نمیه باقی‌ست.
حالا این به خنجرِ مبدل شده که با هر بار دیدنش روح و قلبم را زخمی می‌کند،
چون دیدن این یعنی به‌ تجدید وعده‌های دروغین تو!
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #154
دیریست میان سردرگمی عجیبی قرار دارم،
یک حس مبهم!
حسی که نه اجازه خسبیدن می‌دهد
نه مجال بیداری، نه توان گفتن دارم و
نه دستم برای پاشیدن واژه‌ها به روی کاغذ یاری‌ام می‌کند.
گویا گم شده‌ام!
یا هم به شهری دیگری تبعید شدم
شهری که با همه چیز و همه کسش ب ایم ناآشناست؛ شهری که در هر کرانه‌اش وحشت موج می‌زند.
در این شهر ایام معنی‌ای ندارد و عُمر خیلی کُند و بی‌هیچ امیدی در گذر است
این‌جا همه چیز برایم رنگ یأس می‌بخشد، حتی خودم!
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #155
و گاه اندرون آدمی راز‌هایی نهفته‌ست که نه گفته می‌شود و نه خفته!
این راز‌ها به مرور زمان ذره‌ذره وجودش را می‌مکد و نابودش می‌کند.
حرف‌هایی که باید تا ابد در دل بماند
غصه‌هایی که باید تنهایی مزه‌ تلخش را بچشد
و شب‌ها را در جدال با آن راز به سپیده‌دم برساند.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #156
کاش کنارت بودم تا وقتی خسته از بیرون برگشتی با یک پیاله چای به‌طعم عشق خستگی‌هایت را رفع کنم؛
اما حالا که محکوم به دوری هم هستیم از همین‌ دور‌ها چشمان خسته‌ات را بوسیده برایت تمنای آرامش می‌کنم.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #157
در سلسله‌ی جعد تو، حیران شدم آری
در موج غزل‌های تو، طوفان شدم آری

آن‌ دم که گذر کردی از این کوچه‌ی بن‌بست
و اندر خم ابروی تو، ویران شدم آری

یک لحظه نظر کن به دل خسته‌ی تنها
که در پی دیدار تو، پژمان شدم آری

طَیف شب‌ تارم شدی و خواب ز چشمم
رفت و اسیر غم و هجران شدم آری

ای کاش که باز آیی و دل را بنوازی
کز داغِ نگاهت، همه نالان شدم آری

لیلی ره‌ات گشتم و جانم به لب آمد
آغاز منی، آخر و پایان شدم آری
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #158
#تک بیت

بعد دیدارش نمی‌دانم چه شد که عهد شکست
دل تپید و جان برفت و عشق از سر گرفت
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #159
#دلنوشته

صدای عقربه‌های ساعت، دیگر به بدترین صدای جهان برایم بدل شده؛
چون هر صدایی که از آن بلند می‌شود، خبر از گذر زمان و نیامدن تو دارد،
خبر از این‌که دیگر نباید در انتظار آمدنت بمانم.
اما قلبم چه؟
قلبم، جز آخرین کلام تو، نه چیز دیگری را می‌شنود و نه می‌خواهد بشنود.
چشمم هنوز، گاهی به ساعت و گاهی به بیرون از پنجره خیره می‌شود،
شاید... شاید که برگردی.
نمی‌دانم... شاید این عقربه‌ها می‌دانند که قرار نیست برگردی،
شاید می‌خواهند به من بفهمانند که هرچقدر هم آرام بچرخند،
آن‌که چشم‌به‌راهش هستم، دیگر باز نخواهد گشت.
اما اشتباه می‌کنند، نه!
تو وعده‌ی آمدن داده بودی، وعده‌ی یک عمر باهم‌ بودن.
برگرد!
برگرد و برای تمام آن‌هایی که نبودنت را به رخ من می‌کشند،
ثابت کن که هنوز هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #160
در سیاه‌ترین نقطه‌ی شب بهاری، نسیم نسبتاً سرد که از چهار سو به‌سویم می‌تازد، تا همچون جامه بر تنم بنشیند و در لابه‌لای موهایم بپیچد؛
آسمان آبی، که حالا رنگش را به تاریک‌ترین رنگ‌های جهان بدل کرده و کواکب که از آغاز شب، تقلا برای نورافشانی دارند تا زمین را چراغانی کنند.
همه این‌ها زیباست، نه؟
اما برای منی بی‌روح، تنها چیزی که به این‌همه زیبایی می‌بخشد حضور پرمهر توست، کنار من،
بالای این بام کاه‌گِلی.
که با هم می‌نشستیم، با یک پیاله چای سبز هیل‌دار و تکه قند، که شیرینی‌اش را از نگاه تو می‌چید.
من سرم را روی شانه‌هایی می‌گذاشتم که برایم نماد استواری و شجاعت بود،
و تو هم بوسه‌ای گرم‌تر از چای بر موهای طلایی‌ام می‌کاشتی.
اما حیف!
که این‌بار هم دوری، از من و از این‌جا،
و من با تو نه، با خیالت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

موضوعات مشابه

عقب
بالا