- تاحال ستاره شمردی؟
- نه!
- من شمردم میدانی چه زمانی؟!
- چه زمان؟
- زمانی که من را وسط درد و قلب شکسته تنها گذاشت و رفت
من هم با یاد آن تا صبح نشستم و به شمارش ستارهگان پرداختم فقط به امید اینکه شاید برگردد و دستی بر قلب زخم خوردهام بکشد
اما نیامد. آنقدر ستاره شمردم که سپیده دم رسید، مرغان سحرگاه به آواز خواندن پرداختن همه دوباره یک روز جدید را آغاز کردند
اما من گیر کردم در همان شب...