این همنشینی چه خوش است
منوتو کنار شعلههای آتش در هوای که نسبتا باد سرد گهگاهی بر لای زلفان افشان من میپیچد و تو با حرارت دستانت دستان یخکردهام را گرم میکنی
ازم میپرسی سردت شده؟
منهم جواب میدهم کمی.
در گیلاس شیشهای برایم چای میریزی با چشمان که من حبس شدم در آن به من نگاه میکنی و با دستان پراز مهر خود برایم چای میدهی
منهم بعد از نوشیدن چای سرم را به پناهگاه امن خود میگذارم و به تپشهای قلبی که قلبم با ریتمش همانگ است گوشمیسپارم
و موزیک دلنوازی که به زیبایی این فضا افزوده را اندکی بلندتر میکنی
من آهسته صدایت میکنم
دلبرم تا ابد عاشقتم
و تو لبخندی زده از همان لبخندی که روزی مرا به چنگ خود درآورد میزنی و میگویی
و این قلب ضربانش را مدیون توست.