متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های فراموشی یک جنایتکار | معصومه فخیری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع معصومه فخیری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 375
  • کاربران تگ شده هیچ

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام: فراموشی یک جنایتکار
نام نویسنده: معصومه فخیری
مقدمه: چه چیزی برای یک فرد بسیار وحشتناک است؟ مرگ، از دست دادن عزیزانش، دچار شدن به بیماری و... .
و اما سوال پیش می‌آید چه چیزی برای یک جنایتکار وحشتناک است؟ دستگیر شدن، رکب خوردن، اعتماد کردن، گوش ندادن به حرف‌هایش و... .
شاید درست باشد، ولی من می‌گویم وحشتناک‌ترین اتفاق برای یک جنایتکار فراموشیست.
 
امضا : معصومه فخیری

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,054
پسندها
7,897
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg


نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hana.BanU ☯

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #3
قلم را بر دست می‌گیرم تا بنویسم.
از چه چیزی بگویم؟
از دردهایی که یادم نمی‌آید! از آدم‌هایی که در قلبم پرسه می‌زنند ولی اثری از آن‌ها در مغزم نیست. حرف از قلب شد؛ چرا چیزی جزء سنگ احساس نمی‌کنم؟ چرا بجای این‌که قلبم را حس کنم فقط سیاهیست که تمام بدنم را احاطه کرده؟ به طوری که این سیاهی به مغزم هم رسیده است. شاید این سیاهیست که باعث می‌شود هیچ چیز را به خاطر نیاورم.
 
آخرین ویرایش
امضا : معصومه فخیری

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #4
ورق می‌زنم دفتری را که انگار بوی خون می‌دهد.
عجیب است! در آن اثری از جملاتی عاشقانه و خاطره‌ای به یاد ماندنی نیست. فقط کلماتی را در کنار هم قرار داده است. کلماتی که تک‌تک‌شان را درک می‌کنم. اما! اما چرا باید من کلمات یک جنایتکار را درک کنم؟
 
آخرین ویرایش
امضا : معصومه فخیری

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #5
- از کشتن آدم‌ها چه چیزی گیرت می‌آید؟
خندیدم و گفتم:
- وقتی گریه می‌کنی آدم‌ها می‌گویند گریه نکن! بغلت می‌کنند و بهت دل‌داری می‌دهند. خب با کار آن‌ها تو شاد نمی‌شوی و با حرف آن‌ها مشکلی حل نمی‌شود. ولی من در تمام عمرم هیچ‌کس را نداشتم تا به من دل‌داری بدهد و بگوید گریه نکن، به همین دلیل هیچ وقت گریه نکردم. هر وقت فکر می‌کردم می‌خواهم گریه کنم لبخندی می‌زدم و به نقطه‌ای خیره می‌شدم. هر چند این مال قبلاً بود و حال دیگر هیچ‌وقت نمی‌خواهم گریه کنم. می‌دانی! انسان‌ها همیشه به من بی‌توجه بودند درحالی‌که با این‌ کارشان هیچ چیزی گیرشان نمی‌آمد. چرا من هم مانند آنها نباشم؟
- تو یک قاتلی آن هم با یک دلیل مسخره.
لبخندی زدم و به نقطه‌ای خیره شدم.

«اولین مکالمه‌ی من با قربانی‌ام»
 
آخرین ویرایش
امضا : معصومه فخیری

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #6
من عاشق بازیگری بودم. عاشق ستاره شدن؛ اما دنیا با من بازی کرد. من در جوانی از آدم‌های جنایتکار متنفر بودم. از دنیای شرورها متنفر بودم. دنیا هم همان‌طور. من عاشق گل‌ها بودم و در باغچه‌ی خانه ام پر بود از گل‌هایی که با دستان خودم کاشته بودم. هنوز هم عاشق گل‌ها هستم. دنیا هم همان‌طور.
دنیا مانند من بود و من مانند دنیا. دنیا مرا به خاطر شبیه بودن به خود دوست داشت. و مرا به آرزوهایم رساند. مرا کرد نقش اصلی یک فیلم در فیلم خودش. نقش اصلی که شرور بود.

«اولین سخن من با دنیا»
 
آخرین ویرایش
امضا : معصومه فخیری

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #7
جهان را رنگ کردم؛ زیرا به رنگ آمیزی نیاز داشت. خواستم انسان‌ها را رنگ کنم، دیدم خود رنگ شده‌ی روزگارند.
جهان را یاد کردم؛ زیرا بسیار تنها شده بود. خواستم انسان‌ها را یاد کنم، دیدم زیادی فراموش شده‌اند.‌
جهان را دور انداختم؛ زیرا زیادی از من دور شده بود.
خواستم انسان‌ها را دور بی‌اندازم، دیدم انسان‌ها خود دور افتاده‌اند.

«اولین سخن من بعد از روبرو شدن با انسان‌ها»
 
امضا : معصومه فخیری

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #8
اشک‌هایم بدون اجازه خود را به زمین می‌کوبیدند. دیگر نه به من گوش می‌کردند و نه به قلبم. من آدم بدی نبودم! مرا آدم بده کردند. من از جنایت متنفر بودم؛ آنها مرا جنایتکار کردند. من انسان‌ها را دوست داشتم؛ آن‌ها مرا از انسان‌ها متنفر کردند. شاید من هیچ‌ چیز نبودم؛ آن‌ها همین هیچ چیز را هم از من گرفتند. پس چه اشکالی دارد که من هم جان آن‌ها را بگیرم؟
دیگر اشک‌هایم نریخت.

«اولین اشک‌های من بعد از دوباره متولد شدند»
 
امضا : معصومه فخیری

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #9
- خواهش می‌کنم مرا نکش.
چشمانم را در چشمانش میخ کردم.
- چرا برای این زندگی پافشاری می‌کنی؟
دستانش می‌لرزید.
- چون زندگ‌ام را دوست...
نتوانست جمله‌اش را کامل کند. به فکر زندگی‌اش افتاد و بعد دوباره با لحنی محکم داد زد.
- چون زندگی‌ام را دوست دارم.

«اولین آدمی که رهایش کردم»
 
امضا : معصومه فخیری

معصومه فخیری

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
67
پسندها
306
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #10
آیا من قلب دارم؟ حتماً دارم؛ ولی اگر من قلب دارم چگونه آدم‌ها را می‌کشم؟ من چگونه می‌توانم جان آدم‌ها را بگیرم؟
من حتماً آدم خوبی نیستم؛ ولی من هم دارم مثل بقیه رفتار می‌کنم دیگر. تنها تفاوت‌مان این است که آن‌ها با حرف‌هایشان بقیه را می‌کشند و من با اسلحه. چه فرقی دارد؟ در هر حال انسان‌ها می‌میرند دیگر! حال چه فرقی دارد با زبانی که مانند اسلحه است یا اسلحه‌ای که مانند زبان است؟ عجیب است! جهان را هیچ‌‌وقت نمی‌توان محاسبه کرد. این را به عنوان یک جنایتکار می‌گویم.

«اولین سخنم بعد از جمع و تفریق کردن جهان»
 
آخرین ویرایش
امضا : معصومه فخیری

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا