متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های آرامش مشوش | M.L.CARMEN کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع M.L.CARMEN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 192
  • کاربران تگ شده هیچ

M.L.CARMEN

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
1
امتیازها
0
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: آرامش مشوش
نویسنده: M.L.CARMEN

مقدمه:
همه چیز ناگهان تاریک شده بود
گویی از اول هیچ چیزی نبوده
رودخانه از حرکت ایستاده بود
و پرندگان آواز خواندن را ترک کرده بودند
دیگر باد نمی‌وزید
شاید زندگی به پایان رسیده بود
شاید هم...
من به پایان رسیده بودم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] .Mobina.

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .Mobina.

M.L.CARMEN

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
1
امتیازها
0
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
کوچک که بودم
عاشق کفش‌های قرمز رنگِ پاشنه‌دار بودم
آنقدر به مادرم اصرار کرده بودم تا آنها را برام خریده بود
همه جا با آنها می‌رفتم
حتی درون حیاط خانه‌مان
معلمم از آن کفش‌های متنفر بود
می‌گفت هنگامی که با آنها راه می‌روم نمی‌تواند تمرکز کند
همسایه‌مان نیز زیاد از آنها خوشش نمی‌آمد
می‌گفت روی مخش می‌روم
اما...
اینها باعث نشد از آن کفش‌ها متنفر بشوم
حتی هنگامی که معلمم آنها را جلوی همه بچه‌ها از پایم در آورد تا دیگر سر و صدا نکنم هم از آنها متنفر نشدم
بلکه بیشتر دوستشان داشتم
بیشتر مشتاقشان بودم
آنها همان چیزی بودند که می‌خواستم
همان رنگ و همان شکل
با همان پاشنه‌های مورد علاقه‌ام
اما
یک ثانیه، یک دقیقه، یک روز، یک هفته، یک ماه یا شاید هم یک سال بعد که به خودم آمدم
دیگر آنها را نداشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

M.L.CARMEN

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
1
امتیازها
0
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
درختانی که درون طوفان ایستاده‌اند را دیده‌ای؟
قوی هستند و استوار
بدون مهابا ایستاده‌اند و تکان نمیخورند
اما...
وقتی طوفان به پایان می‌رسد
درهای خانه‌ها باز می‌شود و خیابان‌ها دوباره شلوغ می‌شود
وقتی نزدیک‌تر می‌روی
آن ابهت و استوار بودن از بین می‌رود
ریشه‌هایش را می‌بینی که محکم در خاک فرو رفته‌اند و نمی‌گذارند تکان بخورد
شاید در آن باد و باران، شاید در آن طوفان
آن درخت نیز می‌خواست شاخه‌هایش را بردارد و برود
برود و گوشه‌ای پناه بگیرد اما...
ریشه‌هایش او را نگه داشته‌اند
سفت و محکم بدون اینکه بگذارند تکانی بخورد
با پوزخند می‌گویند: بایست، استوار و ثابت قدم
نگذار بقیه بفهمند که می‌خواهی بروی
حتی اگر شاخه‌هایت شکستند، حتی اگر ریشه‌هایت نابود شدند
باز هم بایست و تظاهر کن که قوی هستی
تظاهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا