متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مطالب جالب مطالب جالب | اشعار زیبا

  • نویسنده موضوع Vana~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 174
  • بازدیدها 1,701
  • کاربران تگ شده هیچ

Loona

ویراستار انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
55
پسندها
468
امتیازها
2,623
مدال‌ها
8
سن
16
  • #11
مرد را عاشق شدن دارای ایمان میکند
عشق ادم را خردمندانه انسان میکند
:610595-f4fee7d8018d2f5ca10c2e5d7cc88678:
 
امضا : Loona

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #12
گر مرا حاکم کنند بر شهر عشق
روی هر دروازه ای لوح محبت میزنم
بهر هر دل دلبرم باشد یکی
مهر باطل روی هر نوع خ**یا*نت میزنم
سخت میگردم همه بازار شهر
تاجران بی وفایی را به زندان میکنم
بی نقاب آیند همه در شهر من
با نقاب هرکس ببینم چهره ویران میکنم
گرگها در جای خود بره اهو جای خود
گر روند در جلد هم والله رسوا میکنم
عاشقان رامیدهم فرمان برحکم وفا
بی وفایان را ز شهر حتما گریزان میکنم
با عدالت میزنم تکیه به تخت حاکمی
باعث بد نامی عشق را پریشان میکنم
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : m.sina

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #13
گر مرا حاکم کنند بر شهر عشق
روی هر دروازه ای لوح محبت میزنم
بهر هر دل دلبرم باشد یکی
مهر باطل روی هر نوع خ**یا*نت میزنم
سخت میگردم همه بازار شهر
تاجران بی وفایی را به زندان میکنم
بی نقاب آیند همه در شهر من
با نقاب هرکس ببینم چهره ویران میکنم
گرگها در جای خود بره اهو جای خود
گر روند در جلد هم والله رسوا میکنم
عاشقان رامیدهم فرمان برحکم وفا
بی وفایان را ز شهر حتما گریزان میکنم
با عدالت میزنم تکیه به تخت حاکمی
باعث بد نامی عشق را پریشان میکنم
پسند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #14
پسند

گر مرا حاکم کنند ..... بر شهر عشق​

گر مرا حاکم کنند ..... بر شهر عشق
روی هر دروازه ای ، لوح محبت میزنم

بهر هر دل.......... دلبرم باشد یکی
مهر باطل روی هر ،نوع خ**یا*نت میزنم

سخت میگردم.....همه بازار شهر
تاجران بی وفایی را،به زندان میکنم

بی نقاب آیند همه....در شهر من
با نقاب هرکس ببینم ، چهره ویران میکنم

گرگها در جای خود.....بره اهو جای خود
گر روند در جلد هم ، والله رسوا میکنم

عاشقان رامیدهم........فرمان برحکم وفا
بی وفایان را ز شهر،حتما گریزان میکنم

با عدالت میزنم......تکیه به تخت حاکمی
باعث بد نامی عشق را پریشان میکنم
ــــــــ
احسنت
m.sina m.sina
ـــــــ
از غم خبری نبود اگر عشق نبود





دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : m.sina

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #15
به خود گفتم دل از اندیشه دیدار بردارم
تمام عمر تنها دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ ان نامه را اما
نشد از دست خط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هر چه از هم دورتر اسوده تر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگ دیدارم
کسی از دور می اید به جنگ عقل میترسم
مبادا عشق باشد اینکه می اید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمی ایم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریه های خود بیازارم
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام

طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهیِ برگشته زِ دریا شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #16
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام

طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام

ها...به کجا می کِشی ام خوبِ من؟
ها...نکشانی به پشیمانی ام!
ـــ
محمد علی بهمنی
انچنان زیبا تو میخندی که جادو میشوم
مثل یک کودک دمادم پر هیاهو میشوم

تا به گلها میرسی انها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : m.sina

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #17
انچنان زیبا تو میخندی که جادو میشوم
مثل یک کودک دمادم پر هیاهو میشوم

تا به گلها میرسی انها خجالت میکشند
غنجه ها گل میدهند و من غزال خوان میشوم
آنچنان زیبا تومیخندی که جادو میشوم
مثل یک کودک دمادم پر هیاهو میشوم

تا به گل ها میرسی آنها خجالت میکشند
غنچه ها گل می دهد منهم غزلگو میشوم

پیش من باشی به دستان تو عادت میکنم
گر تو از پیشم روی بسیار ترسو می شوم

هر کجا باشی تو آنجا را بهشتم می کنی
تونباشی پیش من هرلحظه اخمو میشوم

تا قیامت پیش من باش و مرا ترکم نکن
درکنارم توبمانی خوب وخوشرو می شوم

#یوسف_محقق
 

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #18
آنچنان زیبا تومیخندی که جادو میشوم
مثل یک کودک دمادم پر هیاهو میشوم

تا به گل ها میرسی آنها خجالت میکشند
غنچه ها گل می دهد منهم غزلگو میشوم

پیش من باشی به دستان تو عادت میکنم
گر تو از پیشم روی بسیار ترسو می شوم

هر کجا باشی تو آنجا را بهشتم می کنی
تونباشی پیش من هرلحظه اخمو میشوم

تا قیامت پیش من باش و مرا ترکم نکن
درکنارم توبمانی خوب وخوشرو می شوم

#یوسف_محقق
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من م**س.ت چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : m.sina

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #19
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من م**س.ت چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم

شفیعی کد کنی
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها

ای صفای جاودان هرچه هست:
باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها

ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها

ای طلوع بی زوال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #20
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها

ای صفای جاودان هرچه هست:
باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها

ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها

ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها

ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها

در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها

شفیعی کدکنی☆
بر جگر داغی ز عشق لاله‌رویی یافتم
در سرای دل بهشت آرزویی یافتم

عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار
تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم

خاطر از آیینه صبح است روشن‌تر مرا
این صفا از صحبت پاکیزه‌رویی یافتم

گرمی شمع شب‌افروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرم‌خویی یافتم

رهی معیری
 
امضا : m.sina

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا