متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر NIKO

  • نویسنده موضوع Seta~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 243
  • کاربران تگ شده هیچ

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #11
من هرگز گزینشگر نبودم
اما مرا در دوراهی که نه
در تالاری با صدها درب گونه‌گون تنها می گذاشتند
من تنها بر اساس عواطف قلبم
به اجبار دست به انتخاب میزدم
چشمانم را میبستم
و به صدای درب ها گوش میدادم
کدام، صوت ویولون داشت
مرا به سوی خویش جذب میکرد
حتی اگر درب اشتباهی بود
من گزینشگر خوبی نبودم...
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #12
مرا همین گونه بپذیر
همین‌قدر تلخ
همین‌قدر سرد ‌
همین‌قدر سیاه
چرا که تو همین را میخواستی
و همان که میخواستی، ساختی
حال اگر تحملش مشکل است
تنها کاری که از دستم بر می‌آید
همین است
خدا نگهدار
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #13
همچو شقایقی فروزان
بعد سوختن
سر به زیری انداخته
و در انتظار نسیم
آماده‌ی رق*ص در آسمان
خشکیده و مجروح
چشم فرو بستم
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #14
گاهی سرگرم زخم‌هایم
از درون و بیرونم بی‌اطلاعم
و گاه بازیچه‌ی افکار مغموم و مسموم
از تمام عالم فارغم
و گاه این خلسه
عجیب مرا به تاراج می‌برد
و گاه ...
 
آخرین ویرایش
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #15
شبیه آن چیزی شده بودی که انگار وجود نداشت
مثل زیبایی داستانی که هیچ وقت خوانده نشد
مثل دنیای قشنگی که هیچ گاه زاده نشد
مثل...
نگویم بهتر است
من یاد گرفته بودم با تو کنار بیایم
شبیه شکست من شده بودی
تا من برنده باشم
و این به خاطر من نبود
تو خواستی که من نتوانم من باشم
تو مثل گذشته نگاهم میکنی
اما طولانی تر
مثل ترسی که میخواهد صدق خویش را اثبات کند
تو نگاهت را میخواستی به باور من تبدیل کنی
و اما من...
و اما من بدون آگاهی تو را پس زدم
و شاید که باید یاد میگرفتم با تو بازی کنم
تو نبردی اما من هم سودی نکردم
ما فقط راکد شدیم
ترسیدیم از اینکه رود شویم و به دریا نرسیم
ما...
ما فقط یادگرفتیم عوض بشویم
اما قبول نکنیم
و متوهم باشیم
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #16
ادعایی نداری
سر به فلک برده و رو ز من برمیگردانی
رنج؟
تو خودت آن را به من یاد دادی
اما حالا
حالا این بار تو بیا و شاگرد مکتبم شو
من نه خودکار لای انگشتانت خواهم گذاشت
و نه مشق های بلند بالا گویم تو را
اما باید خوب حواست جمع تخته باشد
مبادا بازیگوشی کنی دلبر
میخواهم کتاب وفاداری را به تو آموزم
با قلب همچو سینه ی زلیخایم
با چشمان سرخ از سر اشک های ناتمامم
مبادا سر درس من خوابت ببرد
میخواهم به تو احساس را بفهمانم
بیا
نترس
مکتب تو،
مکتب عشق بود
مکتب من،
مکتب احترام
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #17
من بی دلیل نامت را به زبان آوردم
از همه چیز بی دلیل چشم گرفتم
بی دلیل در عصر دویدن نشستم
تا فقط بدانم...
تا فقط بدانم که من کیستم؟
امیدم چیست و در جستن چه هستم؟
من در این دنیای منسوخ شده
ترجیحم بر منحوس شدن بود
تا تفاوت میان آدمیان منقرض شده و منفعل شده را به جان بنویسم
من و فقط من
بی دلیل دلم بر این بود که فرق مهره های سفید و سیاه داستان را بفهمم
من و فقط من
میخواستم بی دلیل بیرون بازی باشم تا ثابت کنم گاه نظارت بهتر از اعمال است
من و فقط من
خواستم بی دلیل تجدید شوم که بفهمانم فرق میان معدل بیست بیکار و تجدیدی بیکار چیست
من و فقط من
شاید کارهایم بی دلیل نبود
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #18
همه چیز به تو بستگی داشت
و تو به زمان
ثانیه ها لبخند میزنند
و اطمینان میدهند که هرگز با من متحد نمی شوند
اگر میشد به ثانیه ها رشوه داد
تمام زندگی و عمرم را تقدیمشان میکردم
ولی عاجز بودم
التماس کردم
فقط قدری
فقط چند لحظه ای
ببینمت
شده از پشت شیشه ها
شده آنقدر دور که فقط پیراهن آبی بیمارستانی که بر تنت بود دیده شود
اما میبودم
و حضورت را حس میکردم
حتی در فضای خفقان آور بیمارستان
تعداد نفس هایت را میشمردم
به ریش بلند شده ات خیره میشدم
و در دل با تو حرف میزدم
اما نگذاشتند
و من باز هم عاجز
و نحس تر از آن
عوض خودت
خبر نبودنت رسید
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #19
من عجیب در این مردار قلب
بی تحریر
نگاهم به چهارگوشه ی قاب عکسی ست، بی هویت
دلم تنگ است
و میدانم که نفس تنگی ما
نشان از حماقت میدهد
فراموش نکنیم نگاه های خاموش را
که بی شک تنها تصویر حبس شده در ناخودآگاه ما هستند
و دنیای ما چنان است
که شب های از یاد رفته تبدیل به خاطره ی یک میت شده
و جنازه ها تبدیل به تابوت زندگان
بیا و تیر خلاصی را بر چشم شلیک کن
که من یقین دارم
عامل هر عاطفه ای که روزی قرار است فتنه شود
در چشم خوابیده
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
203
پسندها
1,828
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #20
مدت هاست وارونگی به سراغم آمده
زود نبود؟!
با سن کمی که دارم
مدام در اتفاقاتی که دارند مسلسل وار به سویم شلیک می شوند
دو نقش تکراری دارم
یا ملعبه ای دست دیگران
و یا تماشاگری اندوهگین تر از بازیگران
گویی جنگی به پاست
و من همان پرچم سفید صلحی هستم که با تیر دشمن نابودش کرده اند
و زیر چکمه های متجاوزان خیره ی بی رحمی هایی ست از جنس دل شکستن
و این منم که حتی درد دشمنان را نیز حس میکنم
همچو فنجان قهوه ی تلخی سرد شده
بر میز گوشه ی کافه ای هستم
که سفارش دهنده ی آن به قدری غرق فلاکت هایش بود
که مرا از یاد برده بود
و او از کافه خارج شده
و من نگاهم به فنجان های خالی و صاحبان میزهای کافه که عجیب مسرورند و مشغول
مدت هاست هویتم تبدیل به اجسام شده
خود را با اسباب خانه و ملزومات هر پیشه ای مقایسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HOOYAR
عقب
بالا