- ارسالیها
- 197
- پسندها
- 1,831
- امتیازها
- 11,713
- مدالها
- 8
- سن
- 18
همه چیز به تو بستگی داشت
و تو به زمان
ثانیه ها لبخند میزنند
و اطمینان میدهند که هرگز با من متحد نمی شوند
اگر میشد به ثانیه ها رشوه داد
تمام زندگی و عمرم را تقدیمشان میکردم
ولی عاجز بودم
التماس کردم
فقط قدری
فقط چند لحظه ای
ببینمت
شده از پشت شیشه ها
شده آنقدر دور که فقط پیراهن آبی بیمارستانی که بر تنت بود دیده شود
اما میبودم
و حضورت را حس میکردم
حتی در فضای خفقان آور بیمارستان
تعداد نفس هایت را میشمردم
به ریش بلند شده ات خیره میشدم
و در دل با تو حرف میزدم
اما نگذاشتند
و من باز هم عاجز
و نحس تر از آن
عوض خودت
خبر نبودنت رسید
و تو به زمان
ثانیه ها لبخند میزنند
و اطمینان میدهند که هرگز با من متحد نمی شوند
اگر میشد به ثانیه ها رشوه داد
تمام زندگی و عمرم را تقدیمشان میکردم
ولی عاجز بودم
التماس کردم
فقط قدری
فقط چند لحظه ای
ببینمت
شده از پشت شیشه ها
شده آنقدر دور که فقط پیراهن آبی بیمارستانی که بر تنت بود دیده شود
اما میبودم
و حضورت را حس میکردم
حتی در فضای خفقان آور بیمارستان
تعداد نفس هایت را میشمردم
به ریش بلند شده ات خیره میشدم
و در دل با تو حرف میزدم
اما نگذاشتند
و من باز هم عاجز
و نحس تر از آن
عوض خودت
خبر نبودنت رسید