متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دفتر درد و دل دفتر | دفتر درد و دل کاربر NIKO

  • نویسنده موضوع Seta~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 290
  • کاربران تگ شده هیچ

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
197
پسندها
1,831
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #11
همه چیز به تو بستگی داشت
و تو به زمان
ثانیه ها لبخند میزنند
و اطمینان میدهند که هرگز با من متحد نمی شوند
اگر میشد به ثانیه ها رشوه داد
تمام زندگی و عمرم را تقدیمشان میکردم
ولی عاجز بودم
التماس کردم
فقط قدری
فقط چند لحظه ای
ببینمت
شده از پشت شیشه ها
شده آنقدر دور که فقط پیراهن آبی بیمارستانی که بر تنت بود دیده شود
اما میبودم
و حضورت را حس میکردم
حتی در فضای خفقان آور بیمارستان
تعداد نفس هایت را میشمردم
به ریش بلند شده ات خیره میشدم
و در دل با تو حرف میزدم
اما نگذاشتند
و من باز هم عاجز
و نحس تر از آن
عوض خودت
خبر نبودنت رسید
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
197
پسندها
1,831
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #12
من عجیب در این مردار قلب
بی تحریر
نگاهم به چهارگوشه ی قاب عکسی ست، بی هویت
دلم تنگ است
و میدانم که نفس تنگی ما
نشان از حماقت میدهد
فراموش نکنیم نگاه های خاموش را
که بی شک تنها تصویر حبس شده در ناخودآگاه ما هستند
و دنیای ما چنان است
که شب های از یاد رفته تبدیل به خاطره ی یک میت شده
و جنازه ها تبدیل به تابوت زندگان
بیا و تیر خلاصی را بر چشم شلیک کن
که من یقین دارم
عامل هر عاطفه ای که روزی قرار است فتنه شود
در چشم خوابیده
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
197
پسندها
1,831
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #13
مدت هاست وارونگی به سراغم آمده
زود نبود؟!
با سن کمی که دارم
مدام در اتفاقاتی که دارند مسلسل وار به سویم شلیک می شوند
دو نقش تکراری دارم
یا ملعبه ای دست دیگران
و یا تماشاگری اندوهگین تر از بازیگران
گویی جنگی به پاست
و من همان پرچم سفید صلحی هستم که با تیر دشمن نابودش کرده اند
و زیر چکمه های متجاوزان خیره ی بی رحمی هایی ست از جنس دل شکستن
و این منم که حتی درد دشمنان را نیز حس میکنم
همچو فنجان قهوه ی تلخی سرد شده
بر میز گوشه ی کافه ای هستم
که سفارش دهنده ی آن به قدری غرق فلاکت هایش بود
که مرا از یاد برده بود
و او از کافه خارج شده
و من نگاهم به فنجان های خالی و صاحبان میزهای کافه که عجیب مسرورند و مشغول
مدت هاست هویتم تبدیل به اجسام شده
خود را با اسباب خانه و ملزومات هر پیشه ای مقایسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
197
پسندها
1,831
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #14
سایه‌ی رخت عزا، بر تنمان سنگینی می‌کند.
آوار حماقت‌ها، دنیای‌مان را مات و کدر می‌کند.
شعله‌های گناه، دل‌هامان را می‌سوزاند
و در آخر
خودمان، خودمان را می‌کشد...
 
امضا : HOOYAR

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
197
پسندها
1,831
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
سن
18
  • #15
رویای من سوا از راهی که درش هستم
قلب من سوا از دنیایی که درش هستم
پرواز من سوا از قفسی که درش هستم
احساس من سوا از منطقی که درش هستم
دریای من سوا از ساحلی که درش هستم
زندگی من سوا از مرگی که درش هستم
و خودم سوا از منی که درش هستم ....
 
امضا : HOOYAR
عقب
بالا