«به نام خدا»
این دفتر متعلق به کاربر گرام [ NIKO ] است و هیچکس به جز ایشان اجازهی ارسال زدن در این دفتر را ندارد.
کاربر عزیز، از اینکه محتوی دفترتان را با افراد انجمن به اشتراک میگذارید، کمال تشکر را داریم.
قرار نبود غر بزنم
قرار نبود خشمگین شوم
قرار نبود از کوره در بروم
قرار نبود اشک بریزم
قرار نبود جیغ بکشم
قرار نبود خویش را چنگ بزنم
قرار نبود اشکهای بیصدا بریزم
فقط قرار بود نگاه کنم
سکوت کنم
و نظارهگر باشم
تا به موعدش
تازه فهمیدم چقدر خستهام
چقدر سردرد گریبان گیرم شده
چقدر قهوه میخورم
چقدر مسکن بالا میندازم
چقدر خواب هام سبک شده
چقدر از همه چی بیزار شدم
چقدر همه چی بدون لذت برام شده
چقدر همه چی مات و کدره
باورم نمیشه اینقدر آدمای دور و برم نمیفهمن منو
کی میخوان شناخت پیدا کنن؟
کی میخوان متوجه بشن؟
کی میخوان بفهمن؟
خسته شدم همش دارم به دیگران میگم من اونی نیستم که داری تصور میکنی
بسه دیگه
خسته شدم
کی میشه بفهمم واقعاً یکی هست؟
چرا همه یه جور خاصی غریبه ان؟
چرا همه خاکستری شدن؟
چرا هیچکی صدامو نمیشنوه؟
چرا صدام درنمیاد؟
چرا نمیتونم فریاد بزنم؟
چه بلایی سر کلمات اومده؟
چی شده؟
شاید دوران جدیدی شروع شده
دوران بستن چشمها، گوشها
دوران کجفهمی، دوران توهم
دوران گریز، دوران پشت به هم کردن
آره
دوران جدیدیه
به ظاهر روشنفکرانه
در عمق قاتل روح