مطالب جالب مطالب جالب | قطعه‌های کتاب

[وانیا؛]

ما خودمان را در روند گریختن پیدا می‌کنیم.

-صفحه ۱۰۹-

 

[وانیا؛]

شکسپیر گفت: «هدف هنر این است که به زندگی شکلی بدهد.»
و زندگی من -ذهن آشفته‌ی من- به شکل گرفتن نیاز داشت. من دچار «سردرگمی» شده بودم.

-صفحه ۱۱۰-

 

[وانیا؛]

برای من کتاب راهی برای خروج از تنهایی بود.

-صفحه ۱۱۰-

 

[وانیا؛]

اگر شما از آن آدم‌هایی باشید که در مورد مسائل زیادی فکر می‌کنند، بعد هرگز بیشتر از وقتی احساس تنهایی نمی‌کنید که عده‌ای افراد با طول موج متفاوت شما را احاطه کرده باشند.

-صفحه ۱۱۰-

 

[وانیا؛]

ساعت‌ها طولانی بود، و به‌سختی می‌گذشت.

-صفحه ۱۱۲-

 

[وانیا؛]

اما در ضمن «همیشه در کودکی لحظه‌ای است که در باز می‌شود و آینده را به درون راه می‌دهد.»
تجربیات معصومیت را احاطه کرده‌اند و معصومیت از دست‌رفته را دیگر نمی‌توان بازیافت.

-صفحه ۱۱۴-

 

[وانیا؛]

«به‌نظر می‌رسد در دایره‌ی بزرگی می‌دوم،
و دوباره خودم را در خط شروع می‌بینم.»

-صفحه ۱۱۵-

 

[وانیا؛]

از پنجره به بیرون خیره شده‌ام، فکر می‌کنم چقدر غم‌انگیز، چقدر سنگین است، تماشای این باران و ندانستن این‌که چرا می‌بارد.

-صفحه ۱۱۵-

 

[وانیا؛]

من هیچ جنگی را تجربه نکرده بودم. با این‌حال،
درد را حس می‌‌کردم.

-صفحه ۱۱۶-

 

[وانیا؛]

و بزرگ‌ترین ترس من -حتی بزرگ‌تر از مرگ-
این بود که به کلی دیوانه شوم.

-صفحه ۱۱۸-