مطالب جالب مطالب جالب | قطعه‌های کتاب

[Vana~]

این‌ها چیزهای ساده‌ای نیست. هرگز این احساس‌های بی‌آزار را از خودم دور نکرده‌ام. برعکس برای فهمیدنشان کافی از ذره‌ای تنها باشی، فقط آنقدر که بتوانی به موقع خودت را از شر حقیقت نمایی خلاص کنی. ولی من نزدیک آدم‌ها می‌ماندم. لب مرز انزوا و کاملاً آماده بودم. که در صورت بلند شدن زنگ خطر بینشان پناه بگیرم.

تهوع – ژان پل سارتر

 

[Vana~]

دنیا از حیث شعور و فهم به کندی پیشرفت می‌کند؛ چون مردم برای اینکه مستقل شوند ناچار به جمع کردن مال هستند نه علم.

مادر – ماکسیم گورکی

 

[Vana~]

وقتی پسری ۱۰ ساله بودم روزی خواستم شعاعی از آفتاب را با استکانا بگیرم. دستم را بریدم و کتک خوردم. پس از آن به حیاط رفتم چون آفتاب در آبگیری منعکس شده بود. آن را لگدمال کردم و باز هم کتکم زدند چون به کل گلی شده بودم. آن وقت روبروی آفتاب ایستادم و گفتم: « شیطون و سرخ دردم نمیاد جاییم درد نمی‌کنه و زبانم رو برایش درآوردم»
این کارها مرا تسکین می‌داد.

مادر – ماکسیم گورکی

 

[Vana~]

بهترین آدم‌ها آزادترین ایشان هستند و زیبایی در وجودشان بیشتر است.

مادر – ماکسیم گورکی

 

[Vana~]

روی زمین مردمانی آزاد خواهند بود. مردمانی که به علت آزادیشان بزرگند. با قلبی عاری از کینه و حسد راه خواهند رفت و دیگر در نهاد هیچکس بدجنسی وجود نخواهد داشت. آن وقت دیگر زندگی زندگی نخواهد بود بلکه نیایشی است نسبت به بشر.

مادر – ماکسیم گورکی

 

[Vana~]

می‌دانی مسیح در مورد دانه چه گفته؟
دانه باید بمیرد تا دوباره در خوشه تازه زنده شود. من هنوز به مرگم نزدیک نشدم...

مادر – ماکسیم گورکی

 

[Vana~]

هرچه آدم کمتر بداند، راحت‌تر می‌خوابد.

مادر – ماکسیم گورکی

 

[اِنزوا؛]

«عشق به آدمی ناشناخته و هراس از آدم‌های آشنا.»
سمفونی مردگان /عباس معروفی

 

[اِنزوا؛]

«کتاب‌ها آدم را سوسول بار می‌آوردند. وقتی قرار بود کتاب را زمین بگذاری و سراغ زندگی واقعی بروی، آن‌وقت می‌فهمیدی که دانشگاه واقعاً هیچ‌چیز بهت یاد نداده است.»
ساندویچ ژامبون /چارلز بوکوفسکی

 

[اِنزوا؛]

«موش‌ها در خیابان می‌میرند و انسان‌ها در اتاق‌شان؛ و روزنامه‌ها فقط دغدغهٔ خیابان را دارند.»
طاعون /آلبرکامو