شاعرغیرپارسی اشعار جان اشبری

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Viŏlet
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها بازدیدها 159
  • کاربران تگ شده هیچ

Viŏlet

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
42
 
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,247
پسندها
42,093
امتیازها
96,873
مدال‌ها
47
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
فقط ديروز که بر می گشتم
اينطور مثل يک بادمجان
با اين اتاق، این فضا و تمام آسمان با هر آنچه در آن است
ناسازگاری روشنی داشتم
هيچ چيز آنقدر قدرت ندارد
برای تدبير اين زندگی
که با موجودات ريزش اداره می شود
پس ما آرام لباسهايمان را می پوشيم ديوانه در يک لحظه
و زندگی با تمام اين حرفها شروع می شود
برای اينکه بدانيم امروز شبيه کدام روز است
در زندگيمان آنقدر زندگی نمی کنيم
آجرها لبخند می زنند
چون راحتمان گذاشته اند
هرگونه که می خواهيم با آنها حرف بزنيم
و پلنگ مثل يک چای رقيق می درخشد
بيدار شدم
صورتم مچاله از رويايی خيس و درهم
خراب بود به خاطر خواب
هر رويا بافته می شود از سرشت غم
از فريادها و تپش ها
که در اين يکی زياد بود، زياد
من يک خواب گزار می خواهم تا تعبيرش کند
و با سوالهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Viŏlet

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا