متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پیرامون وجدان (جلد اول) | تاوان کاربر انجمن یک رمان

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,216
پسندها
3,857
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
پوزخندی زد. بفرمایید داخلی گفت و خودش جلوتر از ما رفت.
آروم در گوش آریا گفتم:
- گمونم این دیگه مخش تاب برداشته.
رفتیم داخل. کم‌کم بقیه هم اومدن و مهمونی از سر گرفته شد. یه خدمتکار که داشت نوشیدنی پخش می‌کرد به سمتمون اومد و نوشیدنی تعارف کرد. یکی برداشتم و شروع کردم به مزه کردن. یه جرعه که ازش خوردم، صورتم رو جمع کردم. نوشیدنی دوست نداشتم. یکم به داخل لیوان زوم شدم که صدای آریا از کنارم شنیدم.
- خب مجبور بودی وقتی دوست نداری؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم، جام نوشیدنی رو آوردم بالا و یک ضرب سر کشیدم که آریا چشم‌هاش گرد شد و گفت:
- الان چی شد؟
چشم‌هام رو تو حدقه چرخوندم و لب زدم.
- یه امشبو بیخی، من به یه چی احتیاج دارم تا زودتر این شب کذایی بگذره.
با صدای فرید به خودم اومدم.
- سلام بچه‌ها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,216
پسندها
3,857
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
چندتا نفس عمیق کشیدم و با خودم گفتم:
- آروم باش سامانتا، آروم باش.
آریا اومد پیشم.
- خوبی سامانتا؟
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم.
دوباره صدای فرید توجه‌ام رو جلب کرد.
- خب دوستان، یه سوپرایز دیگه براتون دارم. می‌خوام با یه نفر دیگه هم آشنا بشین. این شما و این دوست عزیزم، آروین آتاسود.
به معنای واقعی کلمه رسما شوکه شده بودم. با تعجب به سمت آریا چرخیدم.
- اینجا چه خبره؟
- منم نمی‌دونم.
با صدای آروین بهش خیره شدم.
- سلام دوستان، من آروین آتاسود هستم و همون‌طور که حدس میزنین برادر سامانتا خانم.
فرید ادامه داد.
- و خبر خوب اینکه من و آروین قراره از این به بعد با هم کار کنیم.
آروین- از خواهرم سامانتا می‌خوام که به ما ملحق شه.
لبخند زورکی زدم.
- تقاص این کارت رو پس میدی فرید.
رفتم و کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,216
پسندها
3,857
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
آریا رو صدا زدم.
- بله؟
از حرص و عصبانیت چشمام رو بستم و دندونام رو به هم فشار دادم.
- برو اون عکسا و فیلم رو بیار؛ اون فرید کثافت باید تقاص این کارشو پس بده؛ زود باش.
آریا به یکی از محافظا به اسم جمشید که مورد اعتماد بود اشاره کرد تا اونا رو بیاره. جمشید رفت و بعد از چند دقیقه دست خالی برگشت. سرش رو نزدیک گوش آریا برد و یه چیزی بهش گفت که نشنیدم. یه قدم به سمت آریا برداشتم.
- چی شده؟
آریا یه نگاه به من انداخت و با جمشید رفت. وقتی برگشت، زل زده بود به من و چیزی نمی‌گفت.
من- چی شده آریا؟
سرش رو انداخت پایین.
من- نگو که...
- وقتی ما نبودیم وارد ویلا شدن و عکس‌ها و فلش رو دزدین.
دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم. از شدت عصبانیت داد کشیدم و وسایل روی میز رو پرت کردم روی زمین.
***
آروین
همراه با فرید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا