- ارسالیها
- 1,216
- پسندها
- 3,857
- امتیازها
- 20,173
- مدالها
- 15
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
پوزخندی زد. بفرمایید داخلی گفت و خودش جلوتر از ما رفت.
آروم در گوش آریا گفتم:
- گمونم این دیگه مخش تاب برداشته.
رفتیم داخل. کمکم بقیه هم اومدن و مهمونی از سر گرفته شد. یه خدمتکار که داشت نوشیدنی پخش میکرد به سمتمون اومد و نوشیدنی تعارف کرد. یکی برداشتم و شروع کردم به مزه کردن. یه جرعه که ازش خوردم، صورتم رو جمع کردم. نوشیدنی دوست نداشتم. یکم به داخل لیوان زوم شدم که صدای آریا از کنارم شنیدم.
- خب مجبور بودی وقتی دوست نداری؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم، جام نوشیدنی رو آوردم بالا و یک ضرب سر کشیدم که آریا چشمهاش گرد شد و گفت:
- الان چی شد؟
چشمهام رو تو حدقه چرخوندم و لب زدم.
- یه امشبو بیخی، من به یه چی احتیاج دارم تا زودتر این شب کذایی بگذره.
با صدای فرید به خودم اومدم.
- سلام بچهها،...
آروم در گوش آریا گفتم:
- گمونم این دیگه مخش تاب برداشته.
رفتیم داخل. کمکم بقیه هم اومدن و مهمونی از سر گرفته شد. یه خدمتکار که داشت نوشیدنی پخش میکرد به سمتمون اومد و نوشیدنی تعارف کرد. یکی برداشتم و شروع کردم به مزه کردن. یه جرعه که ازش خوردم، صورتم رو جمع کردم. نوشیدنی دوست نداشتم. یکم به داخل لیوان زوم شدم که صدای آریا از کنارم شنیدم.
- خب مجبور بودی وقتی دوست نداری؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم، جام نوشیدنی رو آوردم بالا و یک ضرب سر کشیدم که آریا چشمهاش گرد شد و گفت:
- الان چی شد؟
چشمهام رو تو حدقه چرخوندم و لب زدم.
- یه امشبو بیخی، من به یه چی احتیاج دارم تا زودتر این شب کذایی بگذره.
با صدای فرید به خودم اومدم.
- سلام بچهها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر