- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,798
- پسندها
- 14,672
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 20
سطح
21
- نویسنده موضوع
- #231
نیره نماند و راه آمده را برگشت، تا خود را به ماهنگار برساند. نوروز نگاهش را به مکانی که دلبر نشستهبود داد، اما چیزی از زنش مشخص نبود. لنگان قدم پیش گذاشت، تا خود را به جایی رساند که واضح ببیند. نیره را نشسته کنار ماهنگاری دید که چشم بسته، سرش روی پاهای دلبر بود و آن دو با زدن ضربههای آرام به صورت دختر و صدا زدنش میخواستند، او را بیدار کنند. ترس تمام وجودش را گرفت و زبانش را به لکنت انداخت.
- چی... سر.... ماهی اومده؟
نیره سر بلند کرد و با دیدن نوروز تشر زد:
- کجا راه افتادی میایی؟ برو دنبال ننهگلی!
نوروز نشنیده، مات ماهنگار قدم پیش گذاشت و صدایش زد.
- ماهی!
نیره جیغ کشید.
- واسه چی وایسادی؟
نوروز نگاه حیرانش را به نیره داد.
- بذار ببرمش خونه!
نیره پیشدستی کرد و دست زیر دامن و...
- چی... سر.... ماهی اومده؟
نیره سر بلند کرد و با دیدن نوروز تشر زد:
- کجا راه افتادی میایی؟ برو دنبال ننهگلی!
نوروز نشنیده، مات ماهنگار قدم پیش گذاشت و صدایش زد.
- ماهی!
نیره جیغ کشید.
- واسه چی وایسادی؟
نوروز نگاه حیرانش را به نیره داد.
- بذار ببرمش خونه!
نیره پیشدستی کرد و دست زیر دامن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.