• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 240
  • بازدیدها 6,217
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #231
نیره نماند و راه آمده را برگشت، تا خود را به ماه‌نگار برساند. نوروز نگاهش را به مکانی که دلبر نشسته‌بود داد، اما چیزی از زنش مشخص نبود. لنگان قدم پیش گذاشت، تا خود را به جایی رساند که واضح ببیند. نیره را نشسته کنار ماه‌نگاری دید که چشم بسته، سرش روی پاهای دلبر بود و آن دو با زدن ضربه‌های آرام به صورت دختر و صدا زدنش می‌خواستند، او را بیدار کنند. ترس تمام وجودش را گرفت و زبانش را به لکنت انداخت.
- چی... سر.... ماهی اومده؟
نیره سر بلند کرد و با دیدن نوروز تشر زد:
- کجا راه افتادی میایی؟ برو دنبال ننه‌گلی!
نوروز نشنیده، مات ماه‌نگار قدم پیش گذاشت و صدایش زد.
- ماهی!
نیره جیغ کشید.
- واسه چی وایسادی؟
نوروز نگاه حیرانش را به نیره داد.
- بذار ببرمش خونه!
نیره پیش‌دستی کرد و دست زیر دامن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #232
هوا تاریک شده‌بود. نوروزخان روی لبه‌ی ایوان کوچک مقابل خانه‌اش، نشسته و سر به زیر درحالی‌که چشم به زمین دوخته‌بود، دستانش را در هم مشت کرده و پایش را تکان می‌داد. از وقتی ننه‌گلی را آورده‌بود، نگذاشته‌بودند او‌ داخل شود. از آن زمان، همین‌جا نشسته و نظاره‌گر رفت و آمد دلبر بود، که او هم حرفی نمی‌زد؛ حتی نیره هم بیرون نیامده‌بود تا حداقل از او‌ جویای احوال همسرش شود. در بی‌خبری از وضعیت ماه‌نگار دلش چون سیر و سرکه می‌جوشید و مدام این فکر در ذهنش می‌چرخید که اگر واقعاً خدا به خاطر ظلمی که با بی‌موالاتی اجازه داده‌بود، بقیه به ماهی بکنند، او را تقاص می‌کرد و دلدارش را از او می‌گرفت، چه باید می‌کرد؟ زندگی بدون ماهی دیگر برایش بی‌معنی بود. او ماهی‌ریزه‌اش را می‌خواست. همان ماهی‌ریزه‌ای را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #233
نیره تأسف و خشمی همزمان، نسبت به برادرش داشت. با لحن دلخور و تندی گفت:
- بدبخت! زنت بچه داشته، سقط کرده!
به یک باره چشمان نوروز گرد شد. یک لحظه گمان کرد قلبش نمی‌زند. حرفی را شنید که باورش سخت بود. نگاهش را تا تشت کشید و با دیدن جسم خونین ته تشت که قد انگشت کوچکش هم نبود، ناباورانه گفت:
- این بچه‌ی منه؟!
نیره وجه نگرانش بر خشمش فایق آمد و با دلسوزی گفت:
- بیچاره داداشم! بیچاره ماهی!
آهی کشید و ادامه داد:
- حتماً خودش هم نمی‌دونسته.
نوروز فقط محو جسم درون تشت بود که قلبش را مچاله می‌کرد. با بی‌حالی در جواب نیره «نه» گفت. به یاد ماهی افتاد و سرش را بالا کرد.
- حال ماهی چطوره؟
با شنیدن نام ماهی خشم نیره دوباره برانگیخته شد و با اخم گفت:
- ننه‌گلی بالاسرشه، تو اینو ببر یه جایی دفن کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #234
بغض درون گلویش آنقدر بزرگ شده‌بود که او‌ را خفه می‌کرد. دیدگانش را از تشت گرفت و برگشت تا امر خواهرش را اطاعت کند. نگاهش به مادر و پدرش افتاد که روی تخت نشسته‌بودند. در یک لحظه تمام بغضش به خشم تبدیل شد و به طرف آن‌ها تند و لنگان گام برداشت. به محض رسیدن، تشت را به میان تخت گذاشت. خانم‌بزرگ با بهت عقب نشست و با دیدن محتویات درون تشت، دستمال درون دستش را مقابل دهانش گرفت و ابروهایش از انزجار درهم شد. نادرخان هم با چشم‌غره‌ای به نوروز تشر زد:
- چه خبرته؟
نوروز بی‌توجه به تشر او، با صدای لرزانی که سعی می‌کرد محکم باشد، انگشتش را مقابل هر دو گرفت و با نگاهی که بینشان حرکت می‌داد، گفت:
- دیگه با ماهی بی‌حساب شدین، یه بچه از شما کشته بودن یه بچه از اونا کشتید.
انگشتش را به طرف تشت گرفت.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #235
لحظاتی نگاه لرزانش را به پدرش دوخت و با فشردن لب‌هایش سری تکان داد:
- از این هم می‌گذرم، ولی دیگه به خدای احد و واحد قسم، به خون ریخته‌ی این بچم قسم؛ دیگه نمی‌ذارم کسی به زن من چیزی بگه، نمی‌ذارم کسی دست روی زنم بلند کنه، اگه تا امروز هیچی نگفتم و اون بدبختو زدین، سر نتونستنم بود، چی می‌گفتم؟ حرف می‌زدم می‌گفتید خون ناحق ریخته‌ی نریمان، ولی از الان می‌تونم بگم شما هم خون ناحق ریختید.
میان هر دو نفرشان نگاه چرخاند و با خشمی که کم‌کم میان لحنش می‌دوید، محکم گفت:
- من بعد، هر کی به زن من بی‌حرمتی کنه با من طرفه، دیگه نگاه نمی‌کنم کیه، من هم بی‌حرمتی می‌کنم.
خان از این بی‌پروایی نوروز جا خورد. نوروز تشت را برداشت، نگاهش را به نگاه بهت‌زده و منزجر مادرش دوخت و محکم گفت:
- من زنمو دوست دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #236
نوروز تمام مدتی را که لبه‌ی ایوان منتظر نشسته‌بود، یک‌ریز، زیر لب از خدا می‌خواست او را ببخشد، ماه‌نگارش را حفظ کند و قول می‌داد بیش از گذشته مراقب احوال او باشد. همین که در چوبی باز شد، نوروز سرآسیمه ایستاد و خود را به زن فربه و درشت‌اندامی که لباسی بلند با گل‌های ریز صورتی و جلیقه‌ای طوسی‌رنگ پوشیده بود و از پله‌ها با مکث پایین می‌آمد، رساند.
- چی شد ننه؟

ننه‌گلی نگاهی به او انداخت و ایستاد. بقچه‌ی زیر بغلش را کمی جابه‌جا کرد و سری از تأسف تکان داد:
- خطر از سرش گذشته.
دل نوروز قرار گرفت و «خداروشکر» آرامی گفت. ننه‌ ادامه داد:
- الان خوابه، ولی حالش خوبه!
ننه‌گلی با قدم‌های آهسته رو از نوروز گرفت و راه افتاد. نوروز هم پشت سر او رفت.
- ننه! می‌تونم برم ببینمش؟
ننه‌گلی که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #237
نوروز سربه‌زیر لب‌هایش را به دندان گرفت و سر تکان داد. ننه‌گلی ادامه داد:
- نوروزی که شیر خواهرمو خورده و روی دامن گلاب جون گرفته که نباید این‌طوری رفتار کنه! تو جدا از برادراتی، بذار اونا هرچی بودن و هستن برای خودشون باشن، اصلاً کی گفته خان و خان‌زاده حق داره به رعیت و پایین‌تر از خودش زور بگه و قدرت نشون بده، این ظلمه پسر! فردا روز خان پیش خدا جوابگوی رعیتشه، فکر نکن خان نیستی راحتی، تو هم الان خانی و رعیت خونت اون زنه. ظلم نکن به زنت!
ننه‌گلی که ساکت شد و نوروز فهمید حرصش را خالی کرده، آرام و سر به زیر گفت:
- ننه! نوروز رو ببخش، حق مادری به گردنش داری، بزنی توی سرم هم نمیگم چرا؟ بهت قول میدم دیگه از گل نازک‌تر به ماهی نگم، فقط بهم بگو کی خوب میشه؟
ننه‌گلی خوب دل‌ نازک نوروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #238
ننه‌گلی مکثی کرد و ادامه داد:
- الان که دیدمش بهت میگم دختر مقبولیه، کم‌ساله، شاید اخلاقش خوب نیست، شاید بچگیش زیاده و باب دلت رفتار نمی‌کنه که دستت بلند میشه روش، یا حتی دلت می‌خواد تقاص خون برادرت زمین نمونه، با همه‌ی اینا، ازت می‌خوام اذیتش نکنی، این زن توی غربت تنهاست، تو که شوهرشی حدأقل هواشو نگه دار، فردا روز توی پیری و کوری اون برات می‌مونه، حتی اگه میگی خون‌بسه و به دلت نیست و‌ می‌خوای روش زن بیاری، مختاری؛ ولی باز هم به این ظلم نکن، خدا پشت مظلوم وایمیسه ها! حواست باشه.
نوروز «چشم»ی گفت و‌ خاله ادامه داد:
- نمی‌دونم سر‌ چی بهش خشم‌ کردی، ولی مراعاتشو بکن، اگه‌ روالش غلطه، صبر کن درست میشه، الان بچه‌س، راه و‌ روش زندگی رو‌ یاد می‌گیره، اینقدر نزنش که خدا قهرش بگیره.
نوروز‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #239
نوروز پا به درون عمارت که گذاشت، دلبر در حال جمع کردن ریخت و پاش‌های درون اتاق بود و نیره کنار بستر ماه‌نگار که زیر پنجره‌ی اتاق پهن کرده‌بودند، نشسته‌بود. با ورود نوروز، دلبر هر آنچه را جمع کرده بود، برداشت و با سرعت از اتاق بیرون رفت. نیره که در سوی دیگر بستر ماه‌نگار نشسته‌بود، با دیدن او گفت:
- اومدی داداش؟
نوروز فقط سری تکان داد و پا از چارچوب میان بیرونی و اندرونی داخل گذاشت. نیره برای آنکه کمی عذاب وجدان ترساندن برادرش را کمتر کند گفت:
- نترس دیگه! ننه گفت حالش خوب میشه، فقط باید حواسمون بهش باشه.
نوروز نگاهش فقط روی چهره‌ی رنگ پریده‌ی دلدارش قفل شده‌بود که موهای بدون چارقدش با خیسی عرق به صورتش چسبیده‌بود. کی محبوب او‌ این چنین آشفته و بهم‌ریخته‌ بود؟ به سختی و آرامی کنار بستر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
1,798
پسندها
14,672
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • #240
نوروز شمدی را که روی ماه‌نگار انداخته‌بودند، را بالاتر کشید.
- خوبه... قبل اینکه بری خونت، برو به دلبر بسپار به همه بگه، کسی به ماهی نگه بچه داشته و سقط کرده، اون نباید غصه بچه‌شو بخوره.
نیره از تعجب چشم گرد کرد.
- نوروز این چه حرفیه؟ اون یه زنه، فردا بیدار شد با دیدن سر و وضعش می‌فهمه یه طوری شده، خونریزی داره، می‌خوای چی بهش بگیم؟
نوروز‌ دستش را به پیشانی یخ‌کرده‌ی ماه‌نگار که همزمان از عرق هم خیس شده‌بود، گذاشت.
- ماهی‌ریزه‌ی من خیلی ساده‌س، اگه نگید بهش، اون نمی‌فهمه، بهش نگید بچه داشته، بهش بگید ضربه‌ی خان اینطوریش کرده.
نیره سری کج کرد.
- هیچ می‌فهمی چیکار می‌خوای بکنی؟
نوروز بالأخره سرش را به طرف خواهرش گرداند.
- من که یه مَردم الان دارم زیر غم اون بچه‌ای که خاک کردم له میشم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا