متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان اونگ‌های تب‌دار | پرتوِماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shǎndiàn
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 117
  • کاربران تگ شده هیچ

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان : 605
ناظر:
Seta~ ستایش؛


به نام آفرینندگار

نام داستان: آونگ‌های تب‌دار
نویسنده: پرتوِماه کابر انجمن یک رمان
ژانر: #تراژدی، #عاشقانه، #اجتماعی

خلاصه:

تمنای ماندن، تمنای رفتن، تمنای خواستن، تمنای نفس کشیدن، تمنای زندگی؛ یک چهارپایه خط می‌کشد تا نهایت تمناها را!

زندگی وارونه می‌شود و لیلی به دنبال یافتن مجنونش سر به بیابان شیدایی می‌گذارد. دریغ که این وارونگی هم بی‌فایده‌ است...!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,041
پسندها
3,072
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
"والقلم و مایسطرون"
992202_224e8f314cb4445b28c7cb338a41c7458.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ داستان خود به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
می‌گویند من و تو می‌شود ما؛ می‌گویم ما می‌شود من و تو! تلخیش چنان ملموس است که آونگ ساعت هم تب کند و در بستر بیفتد! زمان اما نمی‌ایستد، پیش می‌رود و پیشانی تب‌دارش را به زندگی‌ای گره می‌زند که توان داغی پیشانی زمان را ندارد، گُر می‌گیرد و در سوزش بی‌امان شعله‌ها نیست می‌شود.​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
•فصل اول، نهایتِ تمنا•

چادر مشکی رنگت را چنگ می‌زنی و چند قدم دیگر جلو می‌روی. کویرِ بارانیِ نگاهت را به پشت شیشه‌ها می‌دوزی، آنجاست درست سمت چپ‌ تو ایستاده و نگاهت می‌کند. انگشتان ظریف و لرزانت تاب نمی‌آورند و چادر از میان مشتت رها می‌گردد.
پشت شیشه اما دست او مشت می‌شود و نگاهش آشفته. نگاهت پی دستش به پایین سُر می‌خورد.
قلبت تند می‌زند همچون گنجشک هراسانی که در دست انسان اسیر گشته باشد. هرچه عمیق تر نفس می‌کشی کمتر از پیش وجود موکول‌های اکسیژن را احساس می‌کنی.
نگاهش می‌کنی، او اما گویی تازه به اکسیژن رسیده بود که تند و پی در پی نفس می‌کشد. احتمال می‌دهی که کوبش قلبش هرلحظه آرام‌تر شود.
چند قدم دیگر طی می‌کنی تا درست به آن شیشه برسی. زانوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Shǎndiàn

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
82
امتیازها
83
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
گوشه‌ی لبت میان دندان‌های نامرتب‌ات گیر افتاده است. درست مثل خمیری که میان دست نانوا گیر افتاده باشد و هی ورز بخورد و ورز بخورد. با این تفاوت که دندان‌هایت لطافت دست نانوا را ندارد. گلویت از زور بغض به لرزش افتاده و تو هربار بزاق دهانت را که هی زیاد و زیادتر می‌شود به سختی پایین می‌فرستی و بغض را میان دریایی از بزاق گیر می‌اندازی. منحنی لب‌هایت فرو ریخته‌ست. اصلا روی لب‌هایت زلزله آمده است.
دماغت را بالا می‌کشی، یک بار، دوبار اما فایده‌ای ندارد. راه نفست هر لحظه بیش از پیش می‌گیرد. صورتت از زور گریه‌های این روزهایت پف کرده و به کیک خامه‌ای‌ یی می‌ماند که دوتا کشمش قهوه‌ای از رویش بیرون زده باشد. سر آخر مجبور می‌شوی دهانت را باز کنی تا راحت‌تر نفس بکشی. مه سپید رنگی شکل شاپرک سمی‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا