متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار لوییز گلوک

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
در انتهای رنجم
دری وجود داشت
که بیرونم را می‌شنید
آنچه که تو شاید مرگ بنامی‌اش
به خاطر می‌آورم
بالای سرم
صداهایی
شاخه‌های درختِ کاج جا عوض می‌کردند
سخت است که نجات بیابی
چنانچه
خودآگاهی
در این زمین تاریک مدفون شده.
و بعد همه چیز تمام شده بود
که می‌ترسی
که به روحی بدل شده باشی
و ناتوان از سخن گفتن
که حرف بزنی و ناغافل تمام‌اش کنی، این زمین سفت
که دارد کمی خم می شود
و آنچه که من برداشته‌ام‌ تاباشم
پرندگانی هستند که بوته‌هایی نحیف را نشانه رفته اند
و تو که نمی‌توانی به خاطر بیاوری
راههایی از آن جهان را
به تو می‌گویم که دوباره می‌توانم حرف بزنم
هر آنچه که از فراموشی می‌آید
می‌آید که صدایی را بیابد
از مرکز هستیِ من آمده بود
فواره‌ای بزرگ
که آبی بود و عمیق
سایه هایی بر آبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
همیشه چنین است
که چیزی اندوه را رج زند :
مثل بافته های مادرت
که همه ی شال های سرخ سایه را نگه می دارد
شال های کریسمس که تو را گرم می کرد .
هربار که ازدواج کرده بود
تو را هم با خود برده بود .
پس چگونه توانست
همه ی آن سال ها قلب بیوه اش را سخت نگه دارد
انگار که یکی مرده احیا شود
پس نه عجیب است: تو همانی که باید بوده باشی
بانویت می هراسد از خون
چونان دیوار خشتی
که از پس دیواری .
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
ازین طرف به آن طرف
و نه دست در دست
تماشایت می‌کنم
که به باغ تابستان پا می‌گذاری
چیزها نمی‌توانند که حرکت کنند
یاد‌می‌گیرم که ببینم
نیازی نیست که ترا در این میانه‌دنبال کنم
این باغ، آدم‌ها
نشانه‌هایی که به جا می‌گذارند
حس‌هایی،
همه‌جا
گل‌ها
در مسیری‌کثیف پخش‌شده اند
همه سپید و مطلا
و شماری از آن‌ها
با بادِ غروب جابه جا شده‌اند
ناچار نیستم
که پیِ تو باشم
که کجایی حالا
در زمینی زهرآگین غرق شدی
که بدانم
دلیلِ پرکشیدنِ تو را
که یا خشم‌است
و یا همان زهری‌ست که درونِ آدمی‌ست
چه چیزِ دیگری
می توانست
که تو را وادارد
که بگذری
از آنچه که گردآورده‌ای.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
ستاره ها به نرمی گل ها
و نزدیکی تپه ها
کلاف های درهم تنیده ای از سایه ها
در گردش به آرامی
اینجا هیچ برگ جدا افتاده ای نیست
یا خاری به تنهایی .
همه چیز در هم آمیخته تا یکی شود
مهتاب هوا را نمی شکافد
نور آبی کبود،به کندی چرخ می خورد
تا دوباره بیارامد .
در تمام طول شب هیچ نشانه ی آشکاری نیست
جز در آغوش من !
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
نگاه کن، یه پروانه !
آرزو کردی؟
تا حالا با پروانه ها آرزو نکردی ؟
این کارو بکن !
آرزو کردی؟
بله !
یه عالمه آرزو کردم !
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
حالاست که باز می‌شود دید
توت‌های سرخ را در خاکستری کوهستان
و کوچ شبانه‌ی پرندگان را
در سیاهی آسمان .
غمگینم می‌کند این خیال
آنها که مرده‌اند، نمی‌بینند
این چیزهای کوچک را
که ما بسته‌ایم به یکایکشان .
آنها غایبند .
چطور آرام بگیرد روح؟
به خود می‌گویم
شاید دیگر نیازی به این خوشی‌ها نباشد
شاید فقط نبودن، به سادگی کفایت کند
هرچند سخت است تصورش !
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
همیشه چیزی هست که بشود آن را از درد درست کرد
مادرت بافتنی می‌بافد
روسرهایی که همه قرمزند
با اختلافی جزیی از یک رنگ
و سایه‌هاش
تمامِ آن‌ها برای جشنِ کریسمس بافته‌شده بود
که گرم‌ات نگه می‌داشت
و وقتی که مادرت دوباره ازدواج کرد
روسری‌ها با تو بودند
بر تو چه رفته بود؟
زمانی که همه‌ی آن سال‌ها
قلب تنهایش را
که از مردی جدا شده بود
مخفی کرده بود
در انتظار مردگان که برگردند
غریب نیست
که تو خودت هستی
و شبیه‌همه‌ی زن ها
از خون ‌می‌ترسی
شبیه دیواری آجری
از پسِ دیواری دیگر
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
می دانی که چه بودم؟
و چگونه زندگی می ‌کردم؟
پس می‌دانی
که سرخوردگی چیست
زمستان می‌بایست که معنایی برای تو داشته باشد
انتظار نداشتم که جانِ سالم به در برم
زمین مرا سرکوفته‌است
انتظاری نداشتم
که دوباره برخاستم
جسم‌ام زمینی نمناک را حس می‌کند
می‌خواست که باز پاسخی دهد
که به یاد می‌آورد
که پس از زمانی دراز
دوباره باز شود
خنکیِ اولِ بهار بود.
به تاثری باز میانِ شما
به گریستنِ آری
که شادمانی خاتمه یافته
در بادِ خنکِ جهانِ نو.
 
امضا : Kalŏn

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا