- ارسالیها
- 9,464
- پسندها
- 40,475
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
در انتهای رنجم
دری وجود داشت
که بیرونم را میشنید
آنچه که تو شاید مرگ بنامیاش
به خاطر میآورم
بالای سرم
صداهایی
شاخههای درختِ کاج جا عوض میکردند
سخت است که نجات بیابی
چنانچه
خودآگاهی
در این زمین تاریک مدفون شده.
و بعد همه چیز تمام شده بود
که میترسی
که به روحی بدل شده باشی
و ناتوان از سخن گفتن
که حرف بزنی و ناغافل تماماش کنی، این زمین سفت
که دارد کمی خم می شود
و آنچه که من برداشتهام تاباشم
پرندگانی هستند که بوتههایی نحیف را نشانه رفته اند
و تو که نمیتوانی به خاطر بیاوری
راههایی از آن جهان را
به تو میگویم که دوباره میتوانم حرف بزنم
هر آنچه که از فراموشی میآید
میآید که صدایی را بیابد
از مرکز هستیِ من آمده بود
فوارهای بزرگ
که آبی بود و عمیق
سایه هایی بر آبی...
دری وجود داشت
که بیرونم را میشنید
آنچه که تو شاید مرگ بنامیاش
به خاطر میآورم
بالای سرم
صداهایی
شاخههای درختِ کاج جا عوض میکردند
سخت است که نجات بیابی
چنانچه
خودآگاهی
در این زمین تاریک مدفون شده.
و بعد همه چیز تمام شده بود
که میترسی
که به روحی بدل شده باشی
و ناتوان از سخن گفتن
که حرف بزنی و ناغافل تماماش کنی، این زمین سفت
که دارد کمی خم می شود
و آنچه که من برداشتهام تاباشم
پرندگانی هستند که بوتههایی نحیف را نشانه رفته اند
و تو که نمیتوانی به خاطر بیاوری
راههایی از آن جهان را
به تو میگویم که دوباره میتوانم حرف بزنم
هر آنچه که از فراموشی میآید
میآید که صدایی را بیابد
از مرکز هستیِ من آمده بود
فوارهای بزرگ
که آبی بود و عمیق
سایه هایی بر آبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.