• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان دَردَم از یار اَست و دَرمان نیز هَم | مهسا پناهی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #141
یاخیرالحافظین

تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر بزند
آقای آذر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

[THANKS]نمی‌خواستم بغض کنم، نمی‌خواستم گمان کند که به خاطر مهربانی‌های این مدتش دوباره پناه دل‌نازک و احساساتی گذشته‌ام، اما اشک در چشم‌هایم نیش زد و روی گونه‌هایم راه گرفت. با دست دیگرش تندتند آن‌ها را پاک کرد و کمی مردد لبش را روی یکی از همان قطره‌ها چسباند.
- نمی‌خوای بهم بگی چی انقدر ناراحتت کرده؟ من اینجام تا بشنوم، حتی فحشم بدی یا دوباره مثل اون شب بهم سیلی بزنی، ولی بعدش...
و قطره‌ی تازه‌ای که از چشمم سرازیر شد را دوباره به همان شیوه‌ی قبلی مهار کرد:
- دیگه این‌جوری بغض نکنی و دل من رو به درد نیاری، هوم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #142
یاخیرالحافظین

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی، بندِ دلش پاره شود
آقای آذر

ـــــــــــــــــــــــ

[THANKS]- من با وجود تمام حرف‌هایی که زدم و دلایلم،‌ دلسوزی‌م برای آرام اشتباه محض بود. حتی اگر آرام بدبخت‌ترین آدم روی زمین هم بود،‌ من باید همیشه تو و زندگی مشترکم رو تو اولویت می‌ذاشتم. ولی باور کن که منم خیلی چیزها رو بلد نبودم. آرام با همه‌ی دوستاش صمیمی رفتار می‌کرد، به همه هدیه می‌داد، من مجزا نبودم که فکرم مشغول بشه چرا انقدر بهم توجه می‌کنه. اما باور کن همین که فهمیدم منظوری پشت محبتشه، کنارش گذاشتم.
- این حرفات دلم رو آروم نمی‌کنه معین، دوست داشتم که آب بریزی روی آتیش دلم ولی انگار بلدش نیستی.
لیوان خودش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #143
یاخیرالحافظین

ای شعله به تن، خواهرِ نمرود بگو
دیوانه تر از من چه کسی بود، بگو
آقای آذر

حال دلتون خوب...

ــــــــــــــــــــــــــــــ

[THANKS] می‌گفتند می‌توانم سر صبر به آن‌ها طرح تحویل دهم و به اجرای آن نظارت کامل داشته باشم. اصلا شاید خودم هم می‌توانستم با فروش اتومبیلم و طلاهایم یک کارگاه کوچک راه بیندازم. بعد هم بدون توجه به بازار فروش و پر کردن جیب سهام‌داران شرکت برای دل خودم و آن‌هایی که طرح‌هایم را دوست داشتند،‌ طرح می‌زدم.
پشت میز کارم در گلخانه نشستم. می‌توانستم تا قبل از تاریکی هوا خودم را آن‌جا مشغول کنم. بعد هم به خانه می‌رفتم و تمام درها را قفل می‌کردم. کلیدها هم می‌توانستند دست مهران بمانند،‌ چون روزهایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #144
یاخیرالحافظین

هزار فلسفه دارد كسی که مجنون است

به‌ ويژه آن‌كه جنون را به‌عشق مديون است
بهمن صباغ‌زاده

سلام به روی ماهتون... من پست گذاشته بودم ولی پریده

ـــــــــــــــــــــــ

[THANKS] فقط ده مرتبه طبقه‌ی بالا را چک و دست آخر هم با یک ظرف پفک مقابل تلویزیون جا خوش کرده بودم. اما با شروع رعدوبرق و رگبارهای بهاری دوباره ترس به جانم افتاد. شاخه‌های بلند درخت‌های باغ را دوست نداشتم،‌ زیادی در باد می‌رقصیدند و سروصدا ایجاد می‌کردند. تلاش کردم خودم را با کتاب شعر «چار قطره خون» سرگرم کنم. اما وقتی چیزی شبیه سنگ به شیشه خورد،‌ زهره‌ترک شدم و تلفن را برداشتم. شاید هم سنگ نبود و همان شاخه‌های معلق در دست باد بودند. ولی من دیگر دل تنها ماندن نداشتم. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #145
یاخیرالحافظین

غم ِ تو خون ِ دلم را به‌شیشه ریخته است

تو لاك می‌زنی آرام و من دلم خون است
بهمن صباغ‌زاده

ـــــــــــــــــ

[THANKS]- پناه؟
«هوم؟»م هم مثل اوهام چند لحظه‌ی قبل مغزم بی‌پایه و اساس بود.
- پس چرا حرف نمی‌زنی؟
- تو چیزی گفتی؟
- آره، گفتم الآن نشستم پشت فرمون و مسیریاب میگه یک ساعت‌ونیم دیگه پیش تواَم.
به ساعت روی دیوار نگاه کردم، از هشت‌وربع گذشته بود.
- باشه. پس من خداحافظی می‌کنم. آروم رانندگی کن.
و تلفن را از کنار گوشم پایین آوردم که گفت:
- نه نه، قطع نکن.
- پشت فرمونی، دلم نمی‌خواد صحبت کنم.
اگر مژگان می‌شنید، می‌گفت خودم را لوس کرده‌ام ولی خدا شاهد است هر کسی جای معین هم بود، نگران می‌شدم.
- من که می‌خواستم موسیقی گوش کنم، به‌جاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #146
یاخیرالحافظین

امشب به حکم چشم تو چشمان من تر است
من عاشق تو هستم و این غم مقدّر است
بهمن صباغ‌زاده

ــــــــــــــــــــ

[THANKS]و صدای بوق باعث سکوتم شد.
- پس چرا دیگه حرف نمی‌زنی؟
- نمی‌خوام حواست پرت بشه.
- تو هم که حرف نزنی، یه سری آدم‌ها رانندگی بلد نیستن. باید براشون بوق بزنی.
انگشتم روی همان شیاری که زیادی چشم را می‌زد، متوقف شد:
- بعضی وقتا سر بلد نبودن یا نفهمیدن نیست. آدم‌ها خودشون دلشون نمی‌خواد صدای بوق رو بشنون، بیدارن‌ها، ولی نمی‌خوان چشماشون رو باز کنن.
و در دلم ادامه دادم مثل من. مثل من وقتی که مژگان عدم اشتیاق و تمایل معین به ازدواج را به زبان می‌آورد ولی ابلهانه تلاش می‌کردم تا همه‌ی سردی‌ها را به محجوب بودنش ربط دهم. شاید اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #147
یاخیرالحافظین

هرچند خنده‌های تو دل می‌بَرَد ولی
این‌گونه اخم‌ کردنت ای ماه محشر است
بهمن صباغ‌زاده


ـــــــــــــــــــــــــ

[THANKS]- من به همه‌ی دونه‌ها و پیازهایی که کمیاب نیستن، یا مجبور نیستیم هی خاکشون رو چک کنیم، دما رو کنترل کنیم، قطره‌های آبشون رو بشمریم، میگم همیشه بهار، فقط خود همیشه بهار منظورم نبود.
و صدای بوق دیگری آمد و بعد شاید اتومبیل متوقف شد:
- اتفاقی افتاد؟
- نه، وایسادم پشت چراغ قرمز. انگار چند وقته همه‌ی چراغ‌ها برای من قرمزن اصلا.
دوباره گرمم شده بود ولی اگر لامپ کم‌نور آشپزخانه را هم خاموش می‌کردم، ترسم صد چندان می‌شد، پس سفت روی صندلی چسبیدم که معین دوباره به حرف آمد:
- میگم پناه، گل‌های همیشه بهار، واقعا همیشه بهارن؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #148
یاخیرالحافظین

حرفی بزن که باز دلم را تکان دهی
چیزی بگو، گلم، دل من زود باور است
بهمن صباغ‌زاده

من پست دو سری رو می‌ذارم. فقط نشمردم یکی‌دوتا کمتر یا بیشتر رو ازم بپذیرید

ــــــــــــــــــ

[THANKS]و به سراغ فریزر رفتم. ماه گذشته که با پدری به خرید رفته بودیم، دو بسته خمیر هزارلا از فروشگاه خریده بودم تا کروسان درست کنم و حالا یکی از آن‌ها هنوز مودب و دست‌به‌سینه داخل فریزر نشسته و منتظر بود تا با هم رول دارچین و گردو بپزیم. به خاطر تعللی که در جواب دادن داشتم،‌ معین دوباره پرسید:
- پناه؟ خوبی؟
- خوبم، خوبم. داشتم دنبال یه چیزی می‌گشتم.
تخته‌ی مخصوصم را همراه سینی فر روی کابینت گذاشتم و صدای معین دوباره به گوشم رسید:
- داری چی کار می‌کنی؟ می‌خوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #149
یاخیرالحافظین

یک عمر گِرد خانه‌ات این دل طواف کرد
انگار این پرندۀ وحشی کبوتر است
بهمن صباغ‌زاده

ــــــــــــــــــــــ

[THANKS]- آره، بعد تو دوباره شکلاتت رو از کف دستم برداشتی رفتی به مامانم گفتی، خاله این بچه‌ای که آوردید ادب نداره.
و صدای راهنمای اتومبیل مرا از خاطرات زنده‌ای که انگار بالآخره توانسته بودند تا پشت پلک‌هایم بیایند، جدا کرد.
- رسیدی؟
- نزدیکم، سوپری نگه داشتم، خرید کنم. چیزی نمی‌خوای؟
به ظرف میوه‌های خشکم برای دم‌نوش نگاه کردم:
- نه، همه‌چیز هست.
و با صدای تقی که شاید که از خرپشته آمد، زمزمه کردم:
- فقط زود بیا!
و معین "دلم تنگ اینم شده بود." دیگری نثارم کرد.
خمیر را روی تخته پهن و ترکیب دارچینی‌ام را با قلم‌مو روی آن پخش کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه

میم پناه

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,537
پسندها
99,526
امتیازها
61,573
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • #150
یاخیرالحافظین

جان مرا در دست داری و به هم وصل است

نبض من و آهنگ موزون النگویت
بهمن صباغ‌زاده

ــــــــــــــــــــــ

[THANKS]قندان را هم با نقل‌های بیدمشک پر کردم. مثلا معین را مثل قبل دوست نداشتم ولی هنوز واو به واو علایقش را از بر بودم.
یک ربعی گذشته بود و تماس هم‌چنان وصل بود که دوباره صدای معین را شنیدم:
- پناه؟
- هوم؟
- من رسیدم، دارم در رو باز می‌کنم که ماشین رو بیارم داخل،‌ نترسی یه وقت.
سرم را تکان دادم و قبل از اینکه قدم از قدم بردارم، دوباره صدایم کرد:
- پناه؟
- هوم؟
- میگم می‌دونی «هوم‌»های تو از «جانم»های من قشنگ‌تره؟
و حیف که از پشت میز بلند شده بودم و شیاری نبود که به جانش بیفتم. در آشپزخانه را باز کردم و خودم را به در اصلی ساختمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : میم پناه
عقب
بالا