نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خاطرات یک مرد | محمد پارسا صفایی کاربر انجمن یک رمان

m.parsa.safaei

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
6
امتیازها
0
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
خاطرات یک مرد
نام نویسنده:
محمد پارسا صفایی
ژانر رمان:
#تراژدی
کد رمان: 5784
ناظر رمان: Abra_. Abra_.

خلاصه: روزی به خانه پدربزرگم رفتم وقتی رسیدم گفتم پدربزرگ از زمان کوچکی خودت برایم بگو.
آن شروع کرد از زمان ده سالگی‌اش گفتن
می‌گفت من در ده سالگی عاشق ماشین شدم چیز خیلی زیادی نمی‌دانستم
پدرم در دوازده سالگی برایم گوشی خرید
داشتم همه چیز را روز به روز یاد می گرفتم تا اینکه در هجده سالگی گواهی‌نامه گرفتم بعد با کمک پدرم و مادرم ماشین خریدم و... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
647
پسندها
9,268
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

m.parsa.safaei

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2
پسندها
6
امتیازها
0
  • نویسنده موضوع
  • #3
روزی روزگاری از روزهای سرد پاییزی من به خانه پدربزرگم رفتم. او عاشق ماشین بود. وقتی رسیدم، یک چای گرم نوشیدم.
بعد گفتم:
- پدربزرگ کمی از خاطرات جوانی خود را برای من تعریف کن.
او شروع کرد از زمان ده سالگی‌اش شروع کرد به گفتن:
- من وقتی ده سالم بود آرام‌آرام عاشق ماشین شدم اول هیچ چیزی نمی‌دانستم بعد در یازده سالگی پدرم برایم گوشی خرید. آرام آرام عشق به ماشین یا همان ماشین بازی را شروع کردم. من روز به روز به دانسته‌هایم اضافه شد. این عشق تا هجده سالگی در سینه من باقی ماند وقتی هجده سالم شد گواهینامه‌ام را گرفتم بعد ماشین خریدم من چون مطالب زیادی در مورد ماشین می‌دانستم خودم دست به کار شدم ماشین را تقویت کردم تا جایی که می‌دانستم؛ من وقتی در خیابان‌های شهر خودمان به اینجا و آنجا می‌رفتم تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا