• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گادیم (جلد دوم ساکت نمی‌نشیند) | سیده نرگس مرادی خانقاه کاربر انجمن یک رمان

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
مادر آوینا هراسان به طرف کشو رفت و گوشی به دست گفت:
- لطفاً بنویسید ۰۹۹۸... .
ارغوان با همان خودکار به دست، در دست‌اش شماره را نوشت.
طهورا جدی آرام گفت:
- آفرین ارغوان!
ارغوان بی‌توجه به حرف طهورا، به حرف‌های مادر آوینا گوش سپرد.
- جناب سروان، کی قاتل دخترم رو پیدا می‌کنید؟ کی جنازه دخترم رو از سردخونه‌ی اداره برمی‌دارید؟
ارغوان با آرامشی که از آن سرزده بود، گفت:
- ما قاتل رو پیدا می‌کنیم خانم جوادی! فقط کافیه که آدم صبوری باشید.
خانم جوادی یا همان مادر آوینا، با اندوهی که به تازگی، به آن سرزده بود، گفت:
- باشه، به‌خاطر شما باشه!
ارغوان متوجه‌ی صدای غم مادر آوینا شد.
- من درک‌تون می‌کنم. بلآخره که باید ما قاتل رو پیدا بکنیم!
هنوز هم صدای خانم جوادی، اندوه و غم در آن مشهود بود.
- باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
طهورا هیچ چیزی از دهان‌اش خارج نکرد و عصبی با پاهایش شروع به ضربه زدن به زمین کرد.
دقایقی بعد، سروان مصطفوی به همراه جوابی که مشکوک بود به طرف طهورا حرکت کرد.
طهورا با دیدن سروان مصطفوی، کلافه نفسی تازه کرد و به سمت او مسیرش را برداشت.
پلکی زد و با لحن دستوری گفت:
- خب سروان، جواب چی شد؟
سروان سرش را افکند و با ترس و لرزی که از طهورا داشت، گفت:
- راستش قربان، قاتل اثری از خودش به جا نذاشته.
طهورا با عصبانیت مشهود گفت:
- لعنتی! حدس می‌زدم. به احتمال کم سرنخ بوده؛ چون قاتل حرفه‌ای‌تر از هر قاتلی هست.
سروان مصطفوی باید حقیقت را به طهورا بگوید تا بلکه طهورا سرنخی از قاتل پیدا کند.
آب دهانش را به سختی بلعید و نیز به طهورا گفت:
- قربان، می‌تونم یه چیزی رو بهتون بگم؟
طهورا جدی می‌شود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
او هم دلش می‌خواست به طهورا هم کمک نماید؛ اما نمی‌دانست چه‌کار کند؟!
با سری پایین افکنده، به طهورا گفت:
- طهورا، فردا سرهنگ برمی‌گرده!
طهورا چشم‌هایش را با استوار می‌بندد، به آن فکر می‌کند که فردا، سرهنگ چگونه آن را مورد بازخواست قرار می‌دهد. از یک‌سال قبل که دخترعمه‌اش « آیلار» ازدواج نمود و سرهنگ او را انتقالی به این اداره آورد و هم‌اکنون ‌در عرض سه روز فقط یک‌بار سرنخ پیدا نموده بود. از داخل دهان‌اش، پوفی کشید و روبه سروان مصطفوی لب برکشید:
- سروان، اگر بازهم گره‌ای از قتل رو پیدا کردی، به من بگو!
به طرف ارغوان بازگشت و با لبخند گفت:
- از تو هم ممنونم که در این چند روز به من کمک کردی رفیق!
ارغوان، طهورا را دوست داشت. هم‌ به عنوان خواهرش و هم رفیق صمیمی‌اش! پس او باید در این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #14

افسوس که این شغل، این‌گونه وقت‌ها را برای او جایگزین قرار نمی‌داد و مدام با جنایت و قتل روبه‌رو بود.
وارد اتاق سیستم شدند، سروان اشاره‌ای به صندلی خالی که کنار سیستم سمت راست قرار داشت کرد.
- سرکار بفرمایید اون صندلی خالی هست. الآن جناب سرگرد هم میان!
با تعجب نگاهی بر سروان می‌اندازد. جناب سرگرد؟ یعنی آن که سرهنگ یکی دیگری را برای پیداکردن قاتل جایگزین نموده بود؟ آن‌قدر قاتل حرفه‌ای‌تر از آن است که نمی‌تواند ردپایی از او پیدا نماید؟
نفس عمیقی کشید و نگاهش را به مانیتور داد. عکس مردی چهل‌سال سن را با قامتی رشید بود، در مانیتور مشاهده میشد. چهره‌ی گرد مانند، پوست برنزه، ابروان پیوندی، دماغی برجسته و عقابی، لب‌هایی کوچک و برجسته، موهای پرپشت، سبیل‌های مجعد و پرپشتی نیز داشت.
در آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
همانا سهیل پوزخندی جایگزین لب‌هایش نمود و با خود گفت که این دختر را جایگزین یک کارآگاه تیزبین معرفی کرده‌اند؟ هم‌اکنون به جای او باید مردی زبردست باشد تا با یک‌دیگر کار کنند؛ نه با یک دختر بچه‌ی ۲۷ساله!
باری دیگر پوزخندی زد و نگاهش را از طهورا گرفت و روبه سروان مصطفوی کرد و سپس گفت:
- بسیار خب، شما می‌تونی بری!
سروان احترامی گذاشت و نیز از اتاق خارج شد. طهورا احترامی گذاشت و سپس با لحن جازِم و همان‌طور با فریفتن گفت:
- از آشنایی‌تون خیلی خوشبختم سرگرد! من سرگرد طهورا رحیمی هستم و شش‌ماه هست که به این‌جا اومدم!
با دست‌اش به مانیتور اشاره کرد و نیز ادامه داد:
- از همکاری با شما خیلی خوشحالم!
هرگز فکر نمی‌کرد که چنین حرفی را به یک مرد ۳۱سال سن بزند. این مرد باید می‌رفت شاگرد قصاب میشد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
پرونده‌ی مهم و هشداردهنده‌ای به آن دو واگذار شده بود و این را خودش خوب می‌دانست که هم‌اکنون نباید با او بحث و دعوا نماید.
نفسی تازه کرد و آب دهانش را بلعید. چشم‌هایش را ریز کرد و نیز به مانیتور خیره شد.
محمود غفوری چه‌گونه توانسته بود که یک ماه را اسلحه قاچاق کند؛ درحالی‌ که در سال ۱۳۹۰ کار خود را مخفی می‌کند؟
باید فردا به محلی که محمود غفوری جاخوش نموده بود می‌رفت تا بلکه همه چیز را به مورد تفتیش خود کند.
پوست لب‌هایش را با دندانش جوید و نیز با کلافه پوفی کشید.
نه! فردا نمی‌توانست حرکت نماید. باید هم‌اکنون حرکت نماید تا بلکه مهره‌ی قاتل، او را کیش نکند.
نفس عمیقی کشید و نیز از صندلی خود برخاست. سهیل از برخاستن او شوکه شد و نیز نگاهی بر رخسار طهورا انداخت.
- چیزی شده؟
طهورا اخمی کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
محمود با جنمی که در درونش برپا گشته بود، گفت:
- دختر زیبایی هستی؛ ولی چرا می‌خوای اسلحه به دست بگیری؟ حیف نیست که کولت رو بذاری روی پشتت و الفرار؟
طهورا ما بین حرف‌های او خشمگین شد و باری‌دیگر مشتی بر میز او نهاد و فریاد زد:
- اعصاب منو بهم نریز محمود؛ وگرنه بد با من روبه‌رو میشی ها!
محمود برای مسخره کردن طهورا، دوطرف دست‌هایش را بالا برد و نیز گفت:
- باشه؛ چرا سریع عصبانی میشی؟ همین الآن بهت میدم!
طهورا در دل پوزخندی از نافهمی این مرد زد و سپس با نفرت و کینه به او چشم دوخت.
محمود پشت خود را از طهورا گرداند و گفت:
- حالا اسلحه چی می‌خوای؟
طهورا با خود گفت که اگر آن تیکه از خنجر شکسته را به محمود بدهد، کار او خوب پیش می‌رود.
دستکش پلاستیکی سیاه‌گون بر دست‌هایش نهاده بود و میشد که اثر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
محمود اندکی ابرو درهم کشید و نیز گفت:
- داری مثل این پلیس‌ها بازجویی می‌کنی ها! حواست باشه!
پوزخند طهورا بسیار مهتر و عمیق‌تر نبود که حتی می‌خواست هم‌اکنون محمود را با دستان خود خفه نماید.
آب دهانش را بلعید و نفسی از جنس عصبی و غضبناکی سر داد.
- تو فکر کن که این‌‌جوریه و اصلاً هم به تو مربوط نیست! گرفتی؟
محمود اندکی فکر کرد و سپس به سر تا پاهای طهورا خیره شد. کمی شک ما بین دلش ایجاد گردید. آن‌که او آیا مأمور مخفی است یا یک دختر مافیایی که قصد دارد او را به گودالی ژرف ببرد؟!
باری‌دیگر به سر تا پاهای طهورا خیره شد. لباسی پوشیده و سیاه و کت چرمی سیاه به تن داشت. چشم‌های آبی دریایی عمیق دخترک بدجوری به او چشمک می‌زد.
- خیلی خب! اون چاقویی که الآن دستته، خیلی‌ها اومدن از من خریدن که... ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
محمود سرش را پایین انداخت و نیز گفت:
- فکر کنم سه‌بار اومده و... .
با صدای سلام سرد و دلنشینی، سر محمود بالا آمد و به مردی که شکل و شمایل خود را خشن نشان می‌داد، خیره شد.
اخمی در کنج ابروانش کشید و نیز گفت:
- سلام، بفرمایید؟
ابروهای طهورا بالا رفت و برگشت و به فرد پشت‌سرش نگاه کرد.
چشم‌هایش به یک‌باره گرد شدند و زیر لب که محمود نفهمد، گفت:
- سرگرد؟
سهیل لبخند مرموذی را بر لبانش زد و نگاهی بر چهره‌ی تعجب‌آور طهورا انداخت.
تا این‌جای بازی را طهورا خوب رفته بود؛ اما ادامه‌ی این بازی، در دست او است و طهورا کاری نمی‌تواند از پیش ببرد.
آرام طوری که محمود نفهمد گفت:
- از این‌جا به بعدش رو به من بسپار طهورا!
طهورا پلکی زد و یک‌بار دیگر به او چشم دوخت. قلب‌اش سراسر به تپش درآمد.
سهیل نگاهش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

Nargess128

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
671
پسندها
1,652
امتیازها
10,973
مدال‌ها
11
سن
17
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
پول اسلحه را که حساب نمود، با چشم به طهورا اشاره کرد که بیرون برود.
طهورا پلکی زد و نیز دو چشمان دریایی‌اش را به «تأیید» باز و بسته کرد.
- میشه چاقویی که خواستم رو به من بدی؟
محمود «چشمی» گفت و چاقو را در پلاستیک دربسته سیاه‌گون به او داد.
- بفرمایید.
هنگامی که از در خارج میشد‌، به سهیل سری از «وقتشه» تکان داد و بیرون رفت.
سهیل نفس عمیقی سر داد و نیز با یک «خداحافظی» از محمود دور گشت. طهورا تا سهیل را دید، به سمت او آمد و گفت:
- من یه عالمه از این چیزهایی مهم فهمیدم. دستور حکم دستگیری اونو صادر کنید. اون خیلی همه چیز رو می‌دونه!
سهیل چشم‌هایش را ریز می‌کند.
- درست میگی؟
طهورا هردو دستانش را در یک‌دیگر قفل نمود.
- آره، من هرگز اشتباه نمی‌گم و اشتباه نمی‌کنم.
سهیل ادای او را در آورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nargess128

موضوعات مشابه

عقب
بالا