نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ظهور مرگ | تاوان کاربر انجمن یک رمان

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,137
پسندها
6,586
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
زمزمه کردم.
- من چی کار کردم.
دور و اطرافم پر بود از مرده‌هایی که حالا محاصره‌م کرده بودند و نقش زامبی از گور برخاسته رو بازی می‌کردن. تعدادشون اون قدری زیاد بود که قابل شمارش نبود و نیمی از آن ها به سمت شهر راهی شده بودند؛ زامبی‌هایی که گوشتی به تنشون نداشتند و بوی تعفنشون همه جا رو پر کرده بود. پدرم می‌گفت این قدرت، یک نوع میراث ارزشمنده که از صاحبش به فرزند بزرگش انتقال پیدا می‌کنه و به خاطر همینه که خواهر و برادرام از این قدرت، بهره‌ای نبردن. یادمه زمانی که ازش درباره‌ی چگونگی پیدایش و کسب این قدرت سوال کرده بودم، جواب داد؛ معامله. قدرتی که از معامله با دنیای زیرین به دست اومده بود و به نظرم جز خرابکاری، تا به حال فایده‌ای واسم نداشته. آفتاب سوزانی بود و آسمون هیچ ابری داخلش پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,137
پسندها
6,586
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
***
(زمان حال)
به سو که حالا داشت مثل خودم، مزه‌ی خ**یا*نت رو می‌چشید و به هم نوعایی بهش خ**یا*نت کرده بودن نگاه می‌کرد؛ چشم دوختم که سنگینی نگاهم رو حس کرد و به سمتم برگشت و بهم خیره شد. دستی لای موهای لخت مشکی رنگش فرو برد و پس از نیم نگاهی به افراد اطرافمون، دوباره به من خیره شد. این نگاه رو خوب می‌شناختم؛ آرامش قبل از طوفان بود و این حدسم با حرکتی که سو انجام داد بهم ثابت شد. در حالی کمی چونه‌ش رو تکون می‌داد؛ با تمام سرعت به طرف افراد هجوم برد و قلب سه نفرشون رو در کمتر از یک ثانیه از سینه‌شون در آورد. با صدای فریاد سو به کسی که دست‌هاش رو در هوا معلق نگه داشته بود و چیزی زیر لب زمزمه می‌کرد خیره شدم. آروم آروم قدمی به جلو گذاشتم و لب زدم.
- بهتون یه فرصت مجدد میدم؛ این لطف فقط همین یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,137
پسندها
6,586
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
سو هم از این قاعده مستثنی نبود و به سرنوشت من دچار شد؛ کنار من، میخکوب به دیوار. سعی بر تکون دادن دستم کردم تا شاید بتونم از شر این وضعیت رهایی پیدا کنم؛ اما فایده‌ای برایم نداشت. مارسل از این وضع استفاده کرد و به تمسخر کردنم ادامه داد.
- تا چند دقیقه‌ی پیش چی می‌گفتی سم؟ ببخشید صدات رو نمی‌شنوم؛ اوم باشه؛ واست دعا می‌کنم.
خیره به بلوط سفیدی بودم که مارسل به به طرف قلبم آورد؛ تو یک لحظه به اندازه‌ی یک عمر با خودم کلنجار رفتم. مطلقا این نمی‌تونست پایان و عاقبت من باشه؛ این چیزی نیست که من می‌خواستم. عزمم رو جمع کردم و با نیروی تمرکزم، چوب رو تو فاصله‌ی چند سانتی متری خودم نگه داشتم که این کارم موجب شوکه شدن بقیه از جمله مارسل شد. چشم از من و اون چوب بر نمی‌داشت و چشم‌های آبی تیره‌ش، مدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
15
 
ارسالی‌ها
2,137
پسندها
6,586
امتیازها
28,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
به یاد جیکوب افتادم و فی‌البداهه به سمتی که بیهوش افتاده بود برگشتم؛ اما اثری ازش نبود. سو هم که متوجه قصد من از ایستادنم شده بود، پرسید.
- کجا رفت؟
فعلا نه وقتی و نه حوصله‌ای برای هیچ گونه درگیری ذهنی و فیزیکی با جیکوب نداشتم؛ پس به سراغ کار خودم برگشتم و شروع کردم بین کتاب‌ها رو گشتن. نقشه‌ای که دنبالش بودم رو پیدا کردم و بعد از خلوت کردن میز، روش گذاشتم. می‌دونستم که الآن کلی سوال توی یرش رژه میره؛ به همین خاطر ترجیح دادم باهاش چشم تو چشم نشم؛ بلکه کمی از ارتشعات فکری اون سالم بمونم. طبق حدسی که می‌زدم، دست‌هاش رو بالا آورد و پرسید.
- چی کار می‌خوای بکنی؟
نقشه رو باز کردم. کمی قدیمی بود؛ اما به کار می‌اومد. جواب دادم.
- طلسم مکان‌یابی.
دست‌هاش رو پایین انداخت.
- می‌خوای برای تک تک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : tavan

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا