- ارسالیها
- 2,137
- پسندها
- 6,586
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
زمزمه کردم.
- من چی کار کردم.
دور و اطرافم پر بود از مردههایی که حالا محاصرهم کرده بودند و نقش زامبی از گور برخاسته رو بازی میکردن. تعدادشون اون قدری زیاد بود که قابل شمارش نبود و نیمی از آن ها به سمت شهر راهی شده بودند؛ زامبیهایی که گوشتی به تنشون نداشتند و بوی تعفنشون همه جا رو پر کرده بود. پدرم میگفت این قدرت، یک نوع میراث ارزشمنده که از صاحبش به فرزند بزرگش انتقال پیدا میکنه و به خاطر همینه که خواهر و برادرام از این قدرت، بهرهای نبردن. یادمه زمانی که ازش دربارهی چگونگی پیدایش و کسب این قدرت سوال کرده بودم، جواب داد؛ معامله. قدرتی که از معامله با دنیای زیرین به دست اومده بود و به نظرم جز خرابکاری، تا به حال فایدهای واسم نداشته. آفتاب سوزانی بود و آسمون هیچ ابری داخلش پیدا...
- من چی کار کردم.
دور و اطرافم پر بود از مردههایی که حالا محاصرهم کرده بودند و نقش زامبی از گور برخاسته رو بازی میکردن. تعدادشون اون قدری زیاد بود که قابل شمارش نبود و نیمی از آن ها به سمت شهر راهی شده بودند؛ زامبیهایی که گوشتی به تنشون نداشتند و بوی تعفنشون همه جا رو پر کرده بود. پدرم میگفت این قدرت، یک نوع میراث ارزشمنده که از صاحبش به فرزند بزرگش انتقال پیدا میکنه و به خاطر همینه که خواهر و برادرام از این قدرت، بهرهای نبردن. یادمه زمانی که ازش دربارهی چگونگی پیدایش و کسب این قدرت سوال کرده بودم، جواب داد؛ معامله. قدرتی که از معامله با دنیای زیرین به دست اومده بود و به نظرم جز خرابکاری، تا به حال فایدهای واسم نداشته. آفتاب سوزانی بود و آسمون هیچ ابری داخلش پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.