• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آنتروس | آیناز اولادی کاربر انجمن یک رمان

آینازاولادی☽

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/9/23
ارسالی‌ها
134
پسندها
643
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
دو پسر جوان همراه پدرشان که انگار هر سه پزشک بودند، از بیمارستانی بزرگ خارج‌ شدند و شروع به گپ و گفت کردند.
پسر، آن‌ها را با دقت نگاه می‌کرد، که گلبرگ‌ها درون دستانش ظاهر شدند.
- پس بالاخره آرزو کردی! می‌دونستم به حرفم گوش میدی.
پسر، تبسمی زیبا بر گونه‌هایش نمایان شد و آن‌جا را به سمت خانه ترک کرد.
صبح زود، دختر از خواب بیدار شد.
صبحانه‌اش را میل کرد و سپس دوباره به اتاقش برگشت.
پسر جوان، کاترین را احضار کرد.
او خودش را به پسر رساند.
درحالی که طبق معمول در کتابخانه بود‌.
- آقا، مطمئن هستی که خودشه؟
- شکی ندارم که خودشه! وگرنه چرا اینا ظاهر شدن؟
پسر، دستانش را بالا برد و ناخن‌های سیاه شده‌اش را نشان داد.
- بله، یونا هم برام تعریف کرد، اما به‌ نظرم باید بهش بگی که چه اتفاقی افتاده.
پسر،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آینازاولادی☽

آینازاولادی☽

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/9/23
ارسالی‌ها
134
پسندها
643
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
- اورال اسمته؟
پسر جوابی به یونا نداد و این او را بیشتر کلافه می کرد؛ فریاد زد.
- جواب منو بده! تو چی هستی؟
پسر جوان کلافه جواب یونا را داد‌.
- بله اورال اسم منه! من یک الهه آنتروس هستم. یک شیطان انتقام گیرنده! اگه بهت می‌گفتم اینجا می‌موندی؟
این گل‌رز سخنگو مثل شیشه عمر من میمونه، اگه یک گل ازش چیده بشه از عمر من کم میشه و درنهایت نابود می‌شم‌!
یونا نمی‌توانست این موضوع را حضم کند که اورال یک شیطان است.
اورال جلو رفت و درب را محکم بست‌.
سریعاً درب را مهر و موم کرد؛ سپس کلیدش را درون دستش پودر کرد و به یونا نزدیک شد.
یونا به چشم‌های او نگاه نمی‌کرد.
- ازم میترسی؟
- نه، نه! فقط یکم شوکه‌ام. لطفاً به کاترین بگو بیاد کمکم بکنه اینجا رو مثل اولش درست کنیم!
- دیگه نمی‌خوام توی این اتاق بمونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آینازاولادی☽

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/9/23
ارسالی‌ها
134
پسندها
643
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
یونا انگار از اتاق جدیدش راضیست، زیرا تمیز و دست نخورده است.
برای تشکر و قدردانی، زمان شام سر میز حاظر شد.
- سلام اورال!
پسرجوان نگاهی به او نکرد و به غذا خوردن ادامه داد.
- می‌خواستم ازت تشکر کنم و بگم که من اصلا ازت نمی‌ترسم!

لحظه‌ای غذا خوردن اورال متوقف شد و به یونا نگاه کرد.
- می‌شه بهم درباره‌ اون پیمان توضیح بدی؟
- فعلاً زوده بخوای برای این چیزا کنجکاوی کنی.
- تو متوجه حس من هستی؟
اورال بشقاب خالی‌اش را روی میز گذاشت و صندلی را عقب کشید و بلند شد.
- احساسات یک دختر بچه دبیرستانی برام اهمیتی نداره! من یک شیطانم، بهتره فاصله‌‌ات رو با من حفظ کنی.
دختر دستانش را گره و پشتش قایم کرد.
- خب شاید من اشتباه می‌کردم که روت حساب کردم!
ممنونم کاترین ولی من باید برم بخوابم.
یونا سریع از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آینازاولادی☽

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/9/23
ارسالی‌ها
134
پسندها
643
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
از روی پله‌ها نگاهی به پسرجوان کرد.
او به طور خیره کننده‌ای چشم گیر و زیباست.
یک شیطان! شاید اگر یک شیطان معشوقه‌ای داشته باشد؛ دیگر انسان‌ها را به انتقام و کارهای زشت و ناپسند وادار نکند.
دانه‌های برف بر روی موهای اورال نشسته بود و متعجب به یونا نگاه می‌کرد.
نزدیک است که عصبی بشود، زیرا او بسیار عجول و از وقت کشی متنفر است.
- تو هنوزهم بهم نگفتی که این لاک‌ها نشونه‌ چی هستن!
پسر کلافه از سوال‌های تکراری یونا سری کج کرد و چشمانش را در حدقه چرخاند.
- سوار شو! من‌ هنوز هم مطمئن نیستم که واقعا تو همون فردی هستی که منتظرش هستم یا نه؟
پس لطفا انقدر روی مخ من راه نرو؛ می‌خوام اول یقین پیدا کنم، اونوقت همه چیز رو بهت میگم.
سوار ماشین شدند.
پسر جوان صدای ضبط را بلند کرد و یک موزیک ملایم را برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آینازاولادی☽

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/9/23
ارسالی‌ها
134
پسندها
643
امتیازها
3,803
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
پسر کت و شلواری براق، همراه پالتویی خز دار و گران قیمت که به رنگ مشکی آراسته شده بودند به تن داشت و ثروتمند بودنش را به تصویر عامه می‌کشید.
چهره‌اش نشان نمی‌داد که کره‌ای باشد، اما چگونه می‌توانست به زبا آنها صحبت کند؟
این سوال‌ها در ذهن دختر جوان گنگ شده بودند.
- آه ببخشید! اما یک فرد خارجی مثل شما اینجا توی این منطقه دور افتاده، اونم توی سئول چیکار می‌کنه؟ بهت می‌خوره که اهل روسیه باشی!
پسر دستانش را که با دستکش چرم پوشانده بود در جیب هایش قرار داد.
- خب خودت اینجا چیکار داری؟ توام کره‌ای نیستی، نه؟
دختر چشمانش گشاد شد و بلند بلند خندید.
- نه آقای محترم! نژاد مادری من برای روسیه به حساب میاد؛ اما پدرم کره‌ایه و خودم هم اینجا به دنیا اومدم.
مرد جوان اول از روسیه‌ای بودن ریشه مادری یونا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا