• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه‌ دلنوشته‌های سایه‌ای که هرشب مرا می‌بوسد | نیو.آرپی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Niuorp
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 327
  • برچسب‌ها
    دلنوشته
  • کاربران تگ شده هیچ

Niuorp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/4/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
8
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

دلنوشته: سایه‌ای که هرشب مرا می‌بوسد
به قلم: نیو‌.آرپی
مقدمه:


گاه مرگ، نه پایان، که آغازی‌ست در نقابی دیگر.
او، پسرک دلداده‌ی زندگی، در لحظه‌ای میان مرگ و مهر، تقدیر خویش را به پای نجات غریبه‌ای بی‌نام ریخت. تنش به خاک سپرده شد، اما روحش در برزخی خاموش، بیدار ماند؛ و آنجا، از پس پنجره‌ی فراموشی، او را دید! دختری که روزی دلیل مرگش شد و اکنون، به شبحی از عشق بدل گشته بود.
در سرزمینی که زمان و مرگ دست از کار شسته‌اند، داستانِ او آغاز می‌شود.
روایتی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,138
پسندها
42,563
امتیازها
96,873
مدال‌ها
43
سطح
41
 
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
1000033241.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

Niuorp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/4/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
8
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
من از تبارِ تپش بودم؛ از جنس نفس‌های صبحگاهی که بر شانه‌ی پنجره می‌نشینند و در موهای آفتاب گم می‌شوند. دل به خیابان‌ها داده بودم، به باران‌های ناگهانی، به لبخندهای بی‌دلیل، به جهان با تمام زخم‌هایش…
تا آن روزی که مرگ، به لطافتِ قامتِ یک دختر، در خیابانی خاموش ظاهر شد؛ او ایستاده بود.
میان تردیدِ گام‌ها و جنونِ ماشین‌ها، دخترکِ بی‌پناهی بود با چشم‌هایی که نمی‌دانستند بگریزند یا ببخشند. لحظه‌ای کوتاه، درازتر از ابدیت! و من، بی‌آنکه بدانم چرا، خویش را میان او و مرگ انداختم؛
نه با شهامتِ قهرمانان، که با غریزه‌ی دیوانگانی که به عشق ایمان دارند. آنگاه جهان از حرکت ایستاد؛همه‌چیز خاموش شد و من، به درون سیاهی‌ای سقوط کردم که نه آغاز داشت، نه انجام. گفتند مُردم.
مرا با آیینِ خاک سپردند؛ با دستانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

Niuorp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/4/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
8
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
گویی در برزخی معلقم؛
نه تن دارم که خاک در آغوشم کشد؛ نه روحی که آسمان به رسمیت شناسد.
من، سرگردانِ معمایی‌ام که نامش عشق است، و پاسخِ گنگش آزادی.
شب‌ها، واژه‌ها در ذهنم به سمّ بدل می‌شوند. اندیشه‌ها، چون خفاشانی کور، در دخمه‌های خاطره به پرواز در می‌آیند؛
و میان این ظلمت لزج، تنها نوری که راه را می‌شکافد، قامتِ محو اوست؛
او که با چشمانی از جنس فراموشی، هر شب در میان شاخه‌های مرده، چون فانوسی خاموش می‌درخشد.
دلم را به او گره زده‌ام، بی‌آنکه بدانم، آیا عشق، قفسی دیگر است؛ یا کلیدی برای رهایی؟
در من چیزی جان می‌کَند؛
بخشی که هنوز تمنای بازگشت دارد، و بخشی که شیفته‌ی جاودانه ماندن در ساحتِ حضور اوست.
آیا رها شدن از این طلسم، خ**یا*نت به عشق است؟
یا ماندن در این تبعید، خ**یا*نت به خویشتن؟
هزار بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

Niuorp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/4/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
8
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
و شب، در آغوش خودش فرو رفت؛ سکوتی سنگین و کشنده، که انگار تمام کائنات از حرکت ایستاده بودند.
در این سکوتِ مرموز، چیزی در درونم شکسته شد؛چیزی که در تاریک‌ترین اعماق وجودم خفته بود، حالا در حال فریاد زدن بود، بی‌صدا اما تند، همچون وحشتی که در اعماق اعماق آینه‌ی زمان انعکاس می‌یابد.
او، دخترِ بی‌زمان، که از پشت پنجره‌ای مه‌آلود و غبارآلود به من می‌نگریست ناگهان از دنیای تاریکِ سایه‌ها بیرون آمد.
چشمانش، که در دل شب‌ها مرا نظاره کرده بودند،
اکنون از نزدیک مرا می‌سنجیدند‌ و من گویی در برابر نگاهش ذوب می‌شدم.
دستانش، به لطافت نسیم صبحگاهی، دست مرا لمس کرد و دنیا از حرکت ایستاد!
لبانش که در سکوتِ شب‌های گم‌شده تنها نام مرا می‌خواندند آهسته گشود، و صدایش مانند آهنگی غمگین که در دره‌های دور دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

Niuorp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/4/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
8
امتیازها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
ایستاده بودیم، در میان تپه‌هایی که از طلا و خاک، از مه و نور ساخته شده بودند. آسمان، رنگی از شکوفه‌های نقره‌ای گرفته بود هوا، در ریه‌هایم همچون شهدی شیرین و فراموش‌نشدنی می‌رقصید. هر نفس، مانند بوسه‌ای بود که در دل آسمان فرو می‌رفت و در زمین جای می‌گرفت.
هر برگ درختان، در این سرزمینِ رؤیایی همچون سیاهی مبهوتِ شب در دستان خورشید پنهان می‌شد.
غروب آفتاب، نه فقط یک لحظه‌ی معمولی از غروب‌های زمین، بلکه یک غروب ابدی بود که به آرامی از فراز کوه‌های سبز، رنگ‌های پرشورِ طلایی و سرخ را در دل دریاهای بی‌کران می‌ریخت.
آسمان در پایین رفتن خورشید، رنگ خون را به خود می‌گرفت و دریاچه‌ها، همانند مرمرهای سرد و بی‌صدا، به آرامی در این نور خاموش غرق می‌شدند.
همه‌چیز در دل یک لحظه‌ی ابدی محصور بود؛ در حالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] salaman

موضوعات مشابه

عقب
بالا